سلام
زمستان پانزده
هرچند مشهد، عنوان پرمسافرترین شهر ایران را داراست. دلیلش هم واضح است: وجود حرم امام هشتم. همه بر این نکته واقف هستیم که شیراز از شهرهای برتر ایران برای گردشگری است.
گرامی والدین بیشتر به قصدِ زیارتِ شاه چراغ، شیراز را انتخاب کردند. با این حال برای تفریح و تغییر هوای دل خود نیز سفر به این شهر را دوست داشتند.
اقامت ما، نزدیک حرم شاهچراغ در بافت تاریخی شیراز بود. سه راه نمازی (راسته بلوار زند مسیر خوبی است برای دیدن دیدنیها. از بازار و حمام وکیل گرفته تا سرای مشیر، مسجد نصیرالملک و موزه زینت الملک)
روز ورود و فرداروزش باران بارید گاه تند گاه آرام.
منتهی دو روز آخر! آسمانِ نیمهابری و آفتابی، فرصت داد همراه گرامی والدین سری به بازار و حمام وکیل، ارگ، حافظیه، مسجد نصیرالملک (گاو چاه و امامزاده زنجیری!) بزنیم.
مکانهایی که ورودی داشت به مدد کارت بازنشستگی، نصف مبلغ را پرداخت میکردیم.(البته من معتقد بودم چون دو کارت بازنشستگی داریم رایگان شود منتهی نمیپذیرفتند^-^ )
حیف! فرصت نشد آرامگاه سعدی و باغ زیبایش را ببینیم و البته کلی دیدنی دیگر (خوبیش این بود که سالهای قبل شیراز را دیده بودیم. از تخت جمشید و باغ ارم و نارنجستان و دروازه قرآن و مقبره خواجوی کرمانی هنــــوز خاطره داریم)
راستی فالوده شیرازی هم نخوردیم! (شاید خنکای هوا بی تاثیر نبود) ولی کلم پلو شیرازی را خوردیم همان ناهار اول در رستورانِ هتل که خوش مزه نبود یعنی اصلا مزه نداشت. گوشت قلقلیهایش هم ظاهر خوبی نداشت. منتهی با مخلفات قابل خوردن شد!
به نظرم باید رستوران دیگری برای کلم پلو شیرازی انتخاب میکردیم. یا شاید این غذا! خانگی و مامان پز خوشمزه میشود. ها؟ (خوو کلم پلویی که خودم میپزم خوشمزه است)
حالا گزیده دیدنیهای همطاف
نارنج شاید پرشمارترین درختی بود که در شیراز دیدم خصوصا در نقطه مرکزی و شرق شهر. درختی که در حاشیه خیابانها، در حیاط خانهها و . دیده میشود. عجب اینکه این درخت همیشه سبز است، حتی در زمستان، با کلی میوه رسیده سرشاخه
و البته سروهای بلندبالا هم حضور پررنگی داشت. بویژه در مراکز توریستی
.
در بازار متوجه این سماور شدم البته نَمیدانم حکمت این زنجیر چیست؟
.
دخترانی لباس محلی پوشیده(قشقایی طور) در جای جای مراکز توریستی دعوت به عکس یادگاری می کردند. گرامی والدین گیر گروه عکاسی حمام وکیل افتادند و با لباس قجری و قشقایی کلی ژست گرفتند و در انتها 4 فقره چاپ شد. ناقابل 200 هزار تومان بدون شاسی البته.
.
این انار طلایی هم توجهام راجلب کرد. خداییش حتی توخالیاش هم سنگین است برای گردن آویز. (بازار ورودی حرم-سه راه )
.
قسمتی از سقف حرم احمد بن کاظم - شاهچراغ
آیینه کاریهای حرم امام رضا علیه السلام بس فراااوان است و متنوع. منتهی همطاف به این رنگ-طلایی برخورد نکرده (لازم شد یه سر به حرم بزنم بگردم ببینم یافت میشود).
.
بیرون مسجد صورتی-نصیرالملک خانمی دستفروش سمتم آمد و خواست بهار بخرم! ابتدا متوجه منظورش نشدم تا بهارنارنج ها را دیدم. با یک لیوان کوچک فی دو وعده بهار را پیمانه کرد، در پلاستیک بسته بندی کرد و داد دستم. شد 20 هزار تومان! می گفت این بهار اصل است نه مرکبات! الله اعلم.
علاوه بر این بهارِ زوری! همراه گرامیوالدین از پشت ارگ، شربت بهارنارنج خریدیم. بعلاوه عرق بیدمشک و عرق بهارنارنج و البته شیرینی بهارنارنج که گویا تولید فسا است. البته فروشنده میگفت شیراز علاوه بر عرقیات به ادویهاش هم معروف است!
و
این هم کارت بلیط شیراز که هم برای اتوبوس هم مترو استفاده می شود. گویا هزینه بلیط اتوبوس با این کارت 350 تومان است و بدون کارت، هزار تومان نقدی. تار است خوو در حال حرکت، عکس گرفتم
دوست داشتم سری هم به مترو شیراز بزنم (چندسالی هست که خط یک مترو راه اندازی شده) نشد.
کلُّهم در این سفر، فراغتی دست نداد یک دل سیر! شهرگردی کنم. فقط وَفهمیدم در شیراز، مسیر رفت به جایی با مسیربرگشت از همانجا! متفاوت است بدلیل یک طرفه بودن خیابانها. والا
البته بعضی موارد در همه شهرها! یکسان است مثل همین تشت های ماهی قرمز - ماهی چشم تلسکوپی!؟ دمِ عید
اضافه نوشت:
بهار نارنج، گلهای سفیدرنگ درخت نارنج است که در فصل بهار شکوفا میشوند.
از بهارنارنج، عرق تهیه میشود که طبیعتی گرم دارد. این عرق اشتهاآوری قوی بوده و برای رفع ضعف اعصاب، غم و افسردگی مفید است؛ همچنین نشاطآور است و در تسکین ناراحتیهای سینه و تپش قلب نیز مؤثر است.
نوشیدن عرق بهارنارنج میتواند به تسکین و دردهای ناشی از نفخ معده نیز کمک کند ها.
.
با اینکه همطاف، شیراز را شهر بهارنارنج می دانست گویا با پیگیری مازنیها آیین سنتی جشن بهارنارنج در شورای عالی ثبت سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری کشور، تحت عنوان جشن بهار نارنج مازندران به ثبت ملی رسیده
سلام
زمستان نُه
یک خبر دارم برایتان.
خُب بتازگی با یک مرد آشنا شدم. بی دست و پاست، سی و شش ساله.
در اصل، ابتدا صدایش را شنیدم. حرفهای خوب میزد و البته خوشصحبت هم بود. طوریکه دوست داری بیشتر و بیشتر حرف بزند و تو فقط بشنوی
چند روز بعد، خودش را دیدم.
ادامه مطلب
سلام
زمستان هفت
یک سایت بامزه یافتم برای ادیت عکس . جمعه، کلی و اندی باهاش سرگرم شدم. ماجرا از آنجا شروع شد که گرامی مادر خبر داد ظهر، مهمان هستند به مناسبت دهمین روز تولد نوه نو رسیده! گرامیِخواهر.
بعد از ظهر هم، چند عکس توسط خواهرزاده برایم ارسال شد. منتهی عکسها جالب نشده بود و به فکرم رسید با اندکی ویرایش و کات و ادیت بشود آبروداری کرد برای ثبت در گروه (خوو اطلاعرسانی گروه کوچک خانوادگی بعهده من است)
گوگل عزیز! کلی آدرس رو کرد برای خوشگلاسیون عکسها منتهی
این سایت pho.to، سهل الوصول و رایگان بود و همطاف را پسند افتاد.
* عنوان از کتاب بس طولانی! دختری که پادشاه سوئد را نجات داد.
سلام
زمستان چهار
از دیشب دو مساله برایم لاینحل باقیست
نخست: بانوی عمارت هم تمام شد و ختم بخیــــر. هرکس که باید میمُرد کشته شد. طبیبُ الاطبا، بله را از افسرالاملوک گرفت و پارچه یادگارِ مادرِ یحیی، به آهو رسید و امیرهوشنگ هم در نوزادی راهی خارج شد. همراه خانواده و کلی پول و دارایی. خارج ها، کشور همسایه نه! خود خارج
فقط چرا آب نپاشیدند پشت سرشان؟ پشت سر مسافر! عمو مشتی، آخر کاری خوب تَمشیَت نکرد ها.
و
ادامه مطلب
سلام
پاییز نوزده
روزهای هفته گذشته را که مرور می کنم می بینم چقــــــدر ندانسته داشتم و دارم.
شنبه
آنقدر تنوع پرچمهای کشورهای مختلف زیاد است که آدم فکر نمیکند آمده در یک مراسم معنوی شرکت کند بلکه انگاری آمده جامجهانی، فوتبال ببیند.
ص233 –به سفارش مادرم
ادامه مطلب
سلام
پاییز سیزده
نیاز به تغذیه و نیاز به تخلیه دو نیاز ضروری در زندگی ماست.
پس شد : ت-ت . تغذیه-تخلیه
اگر خواسته باشم سرصبر حرف بزنم آدمیزاد تک بعدی نیست نیازهایش هم جسمانی است هم (روح-روان-جان)
درباره تغذیه و علم تغذیه شنیدیم و خواندیم و به نسبت، همگی یک پا کارشناس تغذیه هستیم مثلا این اواخر همطاف یادگرفته برای پایین آوردن اوره میتوان چای گزنه نوشید و کاهو و تربچه و هویج بیشتر خورد.
و تخلیه جسمانی را هم، همگی بلدیم. یادگرفتیم چطور از خلا (سرویس بهداشتی و سیفون و .) استفاده کنیم. البته روش درست هنوووز همگانی نشده. (یک نگاه به توالت های عمومی بیاندازید متوجه خواهید شد)
ادامه مطلب
سلام
پاییز شش
بتازگی "کتابباز" را تماشا کردم. (از شبک نسیم پخش میشود). چند قسمت از برنامه سری دوم را از تلوبیون دانلود کردم
تکرار، نان روزانه است. این جمله را در همان برنامه شنیدم.
صبح شب پاییز بهار سرحالی بی حالی تولد مرگ گرما سرما ناهار شام میرزاقاسمی قیمه آبدوغ خیار مرغ و . وقتی ناهارِ گرمِ امروزم آماده شد و سفره پهن کرده و با کاهو خردشده و دوغ خوردم یادم آمد بارها و بارها این لذتِ سیری را تجربه کردم فقط فراموش میکنیم .
میتوانیم تکرار کنیم و لذتش را ببریم ها. امروز دوباره به خودم قول دادم برای ناهار و لذت غذاخوردن وقت بگذارم. خرید سبزی را فراموش نکنم و نان تازه هم
بدنبال گرمای آفتاب بعدازظهر، زودتر راهی خانه گرامیوالدین شدم. همطاف از آفتاب تابستان فراریست ولی این گرمای آفتاب پاییزی آنهم در وزش باد را بس دوست میدارد.
قبل از ظهر که تلفنی زاده حرف میزدیم همان ابتدا پرسید: خاله، چه میکنی؟
میتوانستم بگویم سیب آماده میکنم برای مربا شدن یا پارگی پایین چادرم را میدوزم یا رادیو گوش میکنم . ولی مثل همیشه پاسخ دادم: زندگی
چه با انگیزه بیدار شویم یا به اجبار. نان تازه بخوریم یا بیات. برای ناهارمان سراغ اجاق گاز و یخچال برویم یا حاضری و رستوران. فقط تی وی تماشا کنیم و کتاب بخوانیم یا به پارک نزدیک رفته ورزش و نرمشی. می گذرد
زندگی تکرار است منتهی تکرار هم زیباست. نیاز است. تکرار نان روزانه است. چه بهتر انتخاب کنیم هرروز متفاوت بگذرد.
سلام
تابستان شانزده
صبح
ظهر
عصر
سه عکس بالا را، در سه زمان، حوالی شش صبح-دوازده ظهر و شش عصر! گرفتم.
گوشه پایینی توری پنجره را موقتا باز کرده و با موبایل
دقت کردم! با زاویه یکسان در سه زمان ذکرشده، ثبت کنم
خُب به نظر شما، عمر آدمی را میشود به همین صورت تفکیک کرد؟
مثلا کودکی، صبح باشد.
جوانی، ظهـر.
میانسالی عصـر
و پیری غروب. شب هم بشود وقت استراحت و رفتن از این دنیا.
فقط نمیدانم چرا گمان میکنم در این چهل و اندی سالگی، آفتاب همچنان مستقیم! به سرم می تابد!؟
مـــــرور نوشت:
+ این روز را به خاطر بسپار
+ خبرا؟!
+ خرانه ^_^
سلام
زمستان پانزده
هرچند مشهد، عنوان پرمسافرترین شهر ایران را داراست. دلیلش هم واضح است: وجود حرم امام هشتم. همه بر این نکته واقف هستیم که شیراز از شهرهای برتر ایران برای گردشگری است.
گرامی والدین بیشتر به قصدِ زیارتِ شاه چراغ، شیراز را انتخاب کردند. با این حال برای تفریح و تغییر هوای دل خود نیز سفر به این شهر را دوست داشتند.
اقامت ما، نزدیک حرم شاهچراغ در بافت تاریخی شیراز بود. سه راه نمازی (راسته بلوار زند مسیر خوبی است برای دیدن دیدنیها. از بازار و حمام وکیل گرفته تا سرای مشیر، مسجد نصیرالملک و موزه زینت الملک)
ادامه مطلب
سلام
زمستان هجده
دیروز از عصر جدید میگفت و اینکه برایش جذاب بوده و
هیجان در تعریفها باعث شد امـــــروز صبح* بروم سراغ این برنامه ( شنبه و یکشنبه پخش میشود - ساعت حوالی ده و نیم - شبکه سه)
گویا علیخانی گفته: اسمش را گذاشتم عصر جدید چون واقعا یک عصر جدید در دوران کاریام است. از همه تجربههای قبلی چون ماه عسل، سه ستاره و حتی فیلمسازی دشوارتر و پیچیدهتر است.
والا عصرجدید همان ابتدا مرا یاد چارلی چاپلین و تقلایش در دنیای مدرن! انداخت
.
تا الان وَفهمیدم این برنامه یک کپی ایرانیزه شده است از یک مسابقه استعدادیابی معروف آمریکایی که بعدها نمونههایی از نوع اروپایی و عرب و حتی هند و پاکستانی آن ساخته شده است.( کپی ایرادی ندارد که!
گفته اند 99درصد رفتارهای ما آدمیزادها کپی است. گفتار پوشش حتی افکار. دلت پاک باشد.والا)
فعلا
چند قسمتش را دانلود کردم . یه مروری هم در اجراهای سایر قسمتها داشتم. دختران نینجا کار! را دیدم و اجرای درسای چهارده ساله.
هردو زیبا بود
و
امــــروزمان اینگونه آغاز شد
*خوو از بسته اینترنتی مودم بخش شبانه اش باقیست. 2تا 7 صبح . که البته دوساعت آخرش را من بیدارم و از حرص سوخت نشدن حجم! دانلودیها را گذاشتم برای همین دوساعت ابتدایی صبح
سلام
بهار دو
قبل از سفر از دوستان و آشنایان ساکن پایتخت، شنیده بودیم که تهران فقط در ایام نوروز دیدنی است. خلوت و پاکیزه
وقتی خواهرزاده پیشنهاد سفر نوروزی داد. تهران تنها گزینه شد. قبلتـر بارها و بارها بنا به دلایلی گذرم به این شهر افتاده بود ولی برای او نخستین دیدار بود.
مثل سفرهای قبل، نشستم به برنامه ریزی. هم اقامت هم وسیله رفت و آمد. خدارا شکر مشهد جزو شهرهایی است که ریلی و جادهای و هوایی گزینه فراوان دارد بویژه در مسیر تهران –مشهد
رفتم سراغ چند سایت برای رزرو هتل ارزان قیمت. اقامت 24 .ایران هتل. تخفیفان. اسنپ تریپ. زودروم
بلاخره از زودروم هتلی در مرکز شهر یافتم با قیمتی بس مناسب. علاوه بر تخفیف 40درصدی اتحادیه هتلداران! تخفیف ویژه نوروزی هم داشت هم نزدیک ایستگاه مترو بود هم نزدیک بازار و مکانهای دیدنی
برای قطار باید ساعتها را چک میکردم که بی وقت نرسیم. خب هتل، اتاق را زودتر از ساعت 14 تحویلمان نمیداد.
بلیط برای دونفر قسمت خواهران یافت نشد با 1539 تماس گرفتم گفت هفته آخر سال برای تهیه بلیط وارد سایت رجا بشوم و ساعتی چک کنم. کنسلیها آن زمان فراوان است. منتهی من همان جمعه، رفت و برگشت را خریدم. به نظرم اگر طبق توصیه 1539 صبر می کردم ارزانتر می شد. (خوو وقتی در راه آهن مشهد، منتظر پذیرش قطار تهران بودیم متوجه شدم ای دل غافل بلیط همین قطار همین ساعت با 20 هزار تومان کمتر! به فروش رسیده
ظهر با نیم ساعت تاخیر به مقصد رسیدیم. به نظر من سقف ایستگاه راه آهن تهران نسبت به مشهد کوتاهتر است. احساس تنگی و خفگی داشتم خوو
ایستگاه مترو راه آهن، آسانسور نداشت! برخلاف مشهد که اغلب ایستگاهها علاوه بر پله برقی آسانسور هم دارند. (البته مترو تهران باسابقه و قدیمی تر است)
شب اول رفتیم دیدن پل طبیعت! پارک جنگلی طالقانی و بوستان آب و آتش در دو سوی این پل قرار دارند. طبق شنیدهها پل در شب بدلیل نورپردازی زیباست و البته بوستان آب و آتش هم در شب دیدنی تعریف شده بود که وَفهمیدیم ستونهای آتش بوستان، مدتهاست روشن نشده و فقط فواره ها باز میشود. بد نبود. البته بیشتر حضور شبانه مردم توجهام را جلب کرد بعلاوه نوازندگی و خوانندگی پسر و دختری جوان حوالی ورودی مترو حقانی.
قبل از سفر بواسطه سایت گردشگری تهران متوجه تورهای نیم روزه تهرانگردی شده و در دو تور ثبت نام کرده بودم.
پس از واریز هزینه تور، تلفنی هماهنگ شد و مکان شروع میدان ولیعصر ضلع شمالی تعیین شده بود. نزدیک هتل بود و براحتی با مترو در هر دو نوبت به وقت -8:30صبح-خودمان را رساندیم.
روز اول (فرداروز ورود ما) رفتیم باغ مینیاتور و باغ پرندگان. هوا خوب بود و آسمان صاف
بعداز ظهر هم دو نفری راهی تجریش شدیم .بازار و زیارت امامزاده صالح
2
روز دوم آسمان ابرناک بود که سوار اتوبوس گردشگری شدیم.ابتدا باغ گیاهشناسی ملی
و بعد دریاچه چیتگر
همان ساعت ابتدایی! باران شروع شد.فضا بد نبود باغ گیاهشناسی بسیار وسیع و زیبا بود جنگل و آبشار و گل و گیاه البته ما و سایر بازدیدکنندگان قسمت محدودی را حق ورود داشتیم. دو آبشار و چند پل، دریاچه و جنگل هیرکانی، زیستگاه آمریکایی، باغ اروپایی و .
آنقدر زمان بازدید باغ، طولانی شد که برای دریاچه فقط نیم ساعت زمان باقی ماند. دریاچه به آن عظمت با کلی مرغ دریایی جیغ جیغو
خیس از باران برگشتیم هتل. ناهار دیرهنگام و خوااب. متاسفانه شدت بارش چنان بود که برنامه هایی که بعدازظهر داشتیم کنسل کردیم. ازجمله کنسرت حامدهمایون که در ورزشگاه هرندی برگزار میشد.برنامه نوروزی خانه هنرمندان که در فضای باز اجرا می شد هم کنسل شد و البته تونل نور میدان آزادی هم فقط تا ساعت 16 برقرار بود که ما خواب بودیم ناچار در هتل ماندیم و خندوانه تماشا کردیم.
* راهنمای تورِ روزِ اول، دخترک موقرمز خوشحالی بود که اسم منحصر به فردی داشت. کعبه
* راهنمای مرد تور، استاد دانشگاه هنر بود و در این دو روز کلی داستان برایمان تعریف کرد مثلا داستان ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی! با تمام فراز و نشیب هایش و قسمتهایی از داستان تولد نوه ضحاک ماربدوش!
* باغ گیاه شناسی ملی ایران به عنوان یک پروژه منحصر به فرد در خاورمیانه و در زمره یکی از بزرگترین و زیباترین باغهای گیاهشناسی دنیاست.گویا زمینه ورود مردم به این مجموعه زیبا و ارزشمند 50 ساله، از بهار 1394 شروع شده است
* همسفرهای ما اغلب خانم بودند خانمهای میانسال تهرانی و البته جز ما دونفر مادر و پسری از قم و یک خانواده غیرتهرانی دیگر هم حضور داشتند.
3
سومین روز راهی بازار بزرگ شدیم گویا در این ایام –تعطیلات نوروز- اغلب بسته بوده و هفته دوم کم کم شروع میکنند به کاسبی. به طور مثال پاساژ رضا که فروشندهای در مترو، آدرسش را داده بود از 11 ظهر کرکرهاش بالا میرفت و ما حوالی 10 صبح آنجا رسیده بودیم.
قدم ن در بازار خلوت! پیش رفتیم تا عودلاجان و کوچه مروی
چمدانی که میخواستم را خریدم. کابین تک نفره مشکی 380 هزار تومان (شبیه همین در بازار تجریش 500 قیمت گفته بود!)
باز در باران برگشتیم هتل، تا غروب که باران بند آمده بود راهی بازار اطراف شدیم. اینبار باغ سپهسالار (خیابان باغ سپهسالار) برای کیف و کفش
4
روز آخر هم مثل روزهای قبل، زود رفتیم پایین برای صرف صبحانه و بعد راهی شاه عبدالعظیم شدیم تقریبا 40-45 دقیقه با مترو زمان برد تا رسیدیم شهرری
البته در مترو با حضور پررنگ فروشندهها زمان زود میگذرد. فروشندهها از همه طیف زن و مرد. پیر و جوان و البته نوجوان با کلی جنس برای فروش. خوردنی پوشیدنی تزیینی،کاربردی و .
جوراب خوشگل خریدیم هر سه تا ده هزار تومان، مناسب برای سوغات!
پس از زیارت در برگشت از بازار ری، چند تی شرت و شلوار راحتی باز بعنوان سوغات خریدیم. خواهرزاده بیشتر قیمت میگرفت و کلا خریدش را گذاشت برای مشهد. قبل از سفر لیست ردیف کرده بود خرید مانتو.شال.کیف. منتهی جز چند خرده ریز بعنوان سوغات، چیزی چشمش را نگرفت برای خرید! ترجیح داد از مشهد بخرد
آرشیو:
سلام
بهار دو
قبل از سفر از دوستان و آشنایان ساکن پایتخت، شنیده بودیم که تهران فقط در ایام نوروز دیدنی است. خلوت و پاکیزه
وقتی خواهرزاده پیشنهاد سفر نوروزی داد. تهران تنها گزینه شد. قبلتـر بارها و بارها بنا به دلایلی گذرم به این شهر افتاده بود ولی برای او نخستین دیدار بود.
مثل سفرهای قبل، نشستم به برنامه ریزی. هم اقامت هم وسیله رفت و آمد. خدارا شکر مشهد جزو شهرهایی است که ریلی و جادهای و هوایی گزینه فراوان دارد بویژه در مسیر تهران –مشهد
رفتم سراغ چند سایت برای رزرو هتل ارزان قیمت. اقامت 24 .ایران هتل. تخفیفان. اتاقک. زودروم
بلاخره از زودروم، هتلی در مرکز شهر یافتم با قیمتی بس مناسب. علاوه بر تخفیف 40درصدی اتحادیه هتلداران! تخفیف ویژه نوروزی هم داشت. هم نزدیک ایستگاه مترو بود هم نزدیک بازار و مکانهای دیدنی
برای قطار باید ساعتها را چک میکردم که بی وقت نرسیم. خب هتل، اتاق را زودتر از ساعت 14 تحویلمان نمیداد.
بلیط برای دونفر قسمت خواهران یافت نشد با 1539 تماس گرفتم گفت هفته آخر سال برای تهیه بلیط وارد سایت رجا بشوم و ساعتی چک کنم. کنسلیها آن زمان فراوان است. منتهی من همان جمعه، رفت و برگشت را خریدم. به نظرم اگر طبق توصیه 1539 صبر می کردم ارزانتر می شد. (خوو وقتی در راه آهن مشهد، منتظر پذیرش قطار تهران بودیم متوجه شدم ای دل غافل بلیط همین قطار همین ساعت با 20 هزار تومان کمتر! به فروش رسیده)
ظهر با نیم ساعت تاخیر رسیدیم. به نظر من سقف ایستگاه راه آهن تهران نسبت به مشهد کوتاهتر است. احساس تنگی و خفگی داشتم خوو
ایستگاه مترو راه آهن، آسانسور نداشت! برخلاف مشهد که اغلب ایستگاهها علاوه بر پله برقی آسانسور هم دارند. (البته مترو تهران باسابقه و قدیمی تر است)
شب اول رفتیم دیدن پل طبیعت! پارک جنگلی طالقانی و بوستان آب و آتش در دو سوی این پل قرار دارند. طبق شنیدهها پل در شب بدلیل نورپردازی زیباست و البته بوستان آب و آتش هم در شب دیدنی تعریف شده بود که وَفهمیدیم ستونهای آتش بوستان، مدتهاست روشن نشده و فقط فواره ها باز میشود. بد نبود. البته بیشتر حضور شبانه مردم توجهام را جلب کرد بعلاوه نوازندگی و خوانندگی پسر و دختری جوان حوالی ورودی مترو حقانی.
قبل از سفر بواسطه سایت ستاد گردشگری شهرداری تهران! متوجه تورهای نیم روزه تهرانگردی شده و در دو تور ثبت نام کرده بودم.
پس از واریز هزینه تور، تلفنی هماهنگ شد و مکان شروع میدان ولیعصر ضلع شمالی تعیین شده بود. نزدیک هتل بود و براحتی با مترو در هر دو نوبت به وقت -8:30صبح-خودمان را رساندیم.
روز اول (فرداروز ورود ما) رفتیم باغ مینیاتور و باغ پرندگان. هوا خوب بود و آسمان صاف
بعداز ظهر هم دو نفری راهی تجریش شدیم .بازار و زیارت امامزاده صالح
**
روز دوم وقتی سوار اتوبوس گردشگری شدیم آسمان ابرناک بود. ابتدا باغ گیاهشناسی ملی و بعد دریاچه چیتگر
همان ساعت ابتدایی! باران شروع شد.فضا بد نبود باغ گیاهشناسی بسیار وسیع و زیبا بود جنگل و آبشار و گل و گیاه البته ما و سایر بازدیدکنندگان قسمت محدودی را حق ورود داشتیم. دو آبشار و چند پل، دریاچه و جنگل هیرکانی، زیستگاه آمریکایی، باغ اروپایی و .
آنقدر زمان بازدید باغ، طولانی شد که برای دریاچه فقط نیم ساعت زمان باقی ماند. دریاچه به آن عظمت با کلی مرغ دریایی جیغ جیغو
خیس از باران برگشتیم هتل. ناهار دیرهنگام و خوااب. متاسفانه شدت بارش چنان بود که برنامه هایی که بعدازظهر داشتیم کنسل کردیم. ازجمله کنسرت حامدهمایون که در ورزشگاه هرندی برگزار میشد.برنامه نوروزی خانه هنرمندان که در فضای باز اجرا می شد هم کنسل شد و البته تونل نور میدان آزادی هم فقط تا ساعت 16 برقرار بود که ما خواب بودیم ناچار در هتل ماندیم و خندوانه تماشا کردیم.
* راهنمای تورِ روزِ اول، دخترک موقرمز خوشحالی بود که اسم منحصر به فردی داشت. کعبه
* راهنمای مرد تور، مدرسِ هنر بود و در این دو روز! کلی داستان برایمان تعریف کرد مثلا داستان ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی! با تمام فراز و نشیب هایش و قسمتهایی از داستان تولد نوه ضحاک ماربدوش!
* باغ گیاه شناسی ملی ایران به عنوان یک پروژه منحصر به فرد در خاورمیانه و در زمره یکی از بزرگترین و زیباترین باغهای گیاهشناسی دنیاست.گویا زمینه ورود مردم به این مجموعه زیبا و ارزشمند 50 ساله، از بهار 1394 شروع شده است
* همسفرهای ما اغلب خانم بودند خانمهای میانسال تهرانی و البته جز ما دونفر مادر و پسری از قم و یک خانواده غیرتهرانی دیگر هم حضور داشتند.
***
سومین روز راهی بازار بزرگ شدیم گویا در این ایام –تعطیلات نوروز- اغلب بسته بوده و هفته دوم کم کم شروع میکنند به کاسبی. به طور مثال پاساژ رضا که فروشندهای در مترو، آدرسش را داده بود از 11 ظهر کرکرهاش بالا میرفت و ما حوالی 10 صبح آنجا رسیده بودیم.
قدم ن در بازار خلوت! پیش رفتیم تا عودلاجان و کوچه مروی
چمدانی که میخواستم را خریدم. کابین تک نفره مشکی 380 هزار تومان (شبیه همین در بازار تجریش 500 قیمت گفته بود!)
باز در باران برگشتیم هتل، تا غروب که باران بند آمده بود راهی بازار اطراف شدیم. اینبار باغ سپهسالار (خیابان باغ سپهسالار) برای کیف و کفش
****
روز آخر هم مثل روزهای قبل، زود رفتیم پایین برای صرف صبحانه و بعد راهی شاه عبدالعظیم شدیم تقریبا 40-45 دقیقه با مترو زمان برد تا رسیدیم شهرری
البته در مترو با حضور پررنگ فروشندهها زمان زود میگذرد. فروشندهها از همه طیف زن و مرد. پیر و جوان و البته نوجوان با کلی جنس برای فروش. خوردنی پوشیدنی تزیینی،کاربردی و .
جوراب خوشگل خریدیم هر سه تا ده هزار تومان، مناسب برای سوغات!
پس از زیارت در برگشت از بازار ری، چند تی شرت و شلوار راحتی باز بعنوان سوغات خریدیم. خواهرزاده بیشتر قیمت میگرفت و کلا خریدش را گذاشت برای مشهد. قبل از سفر لیست ردیف کرده بود خرید مانتو.شال.کیف. منتهی جز چند خرده ریز بعنوان سوغات، چیزی چشمش را نگرفت برای خرید! ترجیح داد از مشهد بخرد
چمدانها را شب قبل، بسته بودیم تا رسیدیم هتل فقط زمان داشتیم باروبندیل را برداشته و مدارک را تحویل گرفته و با اسنپ برویم راه آهن.
ناهار را در قطار دیرهنگام خوردیم و باز با تاخیر! نیمه شب، رسیدیم ولایت.
آرشیو:
سلام
بهار دو
قبل از سفر از دوستان و آشنایان ساکن پایتخت، شنیده بودیم که تهران فقط در ایام نوروز دیدنی است. خلوت و پاکیزه
وقتی خواهرزاده پیشنهاد سفر نوروزی داد. تهران تنها گزینه شد. قبلتـر بارها و بارها بنا به دلایلی گذرم به این شهر افتاده بود ولی برای او نخستین دیدار بود.
ادامه مطلب
سلام
زمستان هجده
دیروز از عصر جدید میگفت و اینکه برایش جذاب بوده و
هیجان در تعریفها باعث شد امـــــروز صبح* بروم سراغ این برنامه ( شنبه و یکشنبه پخش میشود - ساعت حوالی ده و نیم - شبکه سه)
گویا علیخانی گفته: اسمش را گذاشتم عصر جدید چون واقعا یک عصر جدید در دوران کاریام است. از همه تجربههای قبلی چون ماه عسل، سه ستاره و حتی فیلمسازی دشوارتر و پیچیدهتر است.
والا عصرجدید همان ابتدا مرا یاد چارلی چاپلین و تقلایش در دنیای مدرن! انداخت
ادامه مطلب
سلام
بهار (تذکر: این مطلب از آرشیو چندسال پیش است)
.
خداروشکر با پیشرفت فنآوری و ماشینی شدن زندگی، هنـــوز ادب! فراموش نشده
میگویید چطور؟! یه نمونه همین ادب عابربانکها (خودپردازها)
باعرض پوزش، دستگاه قادر به ارائه خدمات نیست (قربونت برم پوزش چرا؟ یه دقیقه اومده بودیم خودت رو ببینیم)
یا در جایی دیگر
کارت رو با احترام دریافت میکند مودب و شمرده راهنمایی میکند بعد از وارد کردن رمز و مبلغ و شمارهکارت مقصد و سایر . باعرض پوزش! متاسفانه عملیات مقدور نمیباشد. (آدمی دلش می خواد یه دستی هم به سر و رویش بکشد از بس ماخوذ به حیاست این بشر که نه این ماشین)
.
کارت هوشمندملی. کارت کتابخانه. کارت گواهینامه. کارت اهدایعضو. مَن کارت (بلیط الکترونیکی)
و
کارت دانشجویی. کارت پایانخدمت. کارت سوخت (این یکی از رده خارج شده بود و گویا با روشی نوین دوباره هست می شود)
.
تقریبا یه ده دوازده سالی هست که کارت بانک (کارتِپول) هم به جمع کارتهایمان اضافه شده است.
خداییش با داشتن این کارتها، پول همه جا در دسترس است.
و با این دستگاههای خودپرداز عزیز، راحت پول جابجا میشود، در هر زمان و موقعیت! برداشت.انتقال.خریدشارژ. نیکوکاری. پرداخت قبوض و اقساط. بدون مزاحمت برای کارمندان عزیز بانک. کلُّهُم کارراهانداز است و همه کار میکند فقط ظرف نمیشویَد.
پرروزی و راضی باشید در کنار خانواده
سلام
بهار چهارده
اللَّهُمَّ أَدْخِلْ عَلَى أَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ
.
نخست: برای آرامش نگین بانو، که اینروزها سوگوار گرامی برادرشان هستند و شادی روح عزیز ازدست رفته، حمد و صلواتی ختم کنیم. متشکرم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
بعد:
همطاف، اغلب سالگرد تولدش یاد مرگ میافتد، به قولی اولین روز دنیایی من مصادف بوده با اول ماه رمضان (آن سال! شعبان 29 روزه بید البته و همطاف آخر شعبان المبارک متولد شد)
زن چاق، عادتی در نوشتار دارند که انتهای هر مطلب خدا را شکر میکنند و من دوستتر دارم علاوه بر عادت خوب ایشان دعا کردن را هم اضافه کنم که
اللَّهُمَّ غَیِّـــرْ سُوءَ حَالِنَا بِحُسْنِ حَالِکَ
خدایا خودت حالمان را خوب کن. سلامتی بجا، رزق و روزی بجا، خواهشا حالی خوش هم عطا فرما که بس نیازمندیم. زندگی گاه بد حال گیری میکند. آمین یا رئوف و یا رحیم
آخر:
اگر مثل من دعادوستید! توصیه شده همین ابتدا دعای وداع رمضان صحیفه سجادیه را بخوانید، بخوانید بیشتر قدر این ایام را خواهید دانست.
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ مِنْ شَهْرٍ هُوَ مِنْ کُلِّ اَمْرٍ سَلامٌ.
سلام بر تو اى ماهى که از هر نظر مایه سلامتى
سلام
بهار پانزده
نخست: خانم قشنگها زیاد شدند
این روزها تا دلت بخواهد پروانه میبینی تک و توک سفیدتکرنگ و بیـشتـر رنگی با بالهای آجری، قهوهای نارنجی خالدار سفیدمشکی
گویا به خاطر بارندگیهای خوب و سرسبز شدن همه جا! امسال شاهد حضور بیشتر پروانهها هستیم.
این پروانهها از گونه Venessa است که به "خانم قشنگ" و "رنگین بانو" معروفاند.
(گفته شده این پروانه آفت هیچگونه درخت و درختچه مثمر و زینتی نمیباشد بلکه در زنجیره غذایی میتواند به عنوان خوراک پرندگان قرار گرفته و به گرده افشانی نیز کمک کند. این پروانهها بیشتر از علفهای هرز در طبیعت استفاده میکنند. شاید برای معدودی از گیاهان دارویی مانند پنیرک و گلگاوزبان تهدید باشند)
بـعـد: شنبهای دیگر رسید. حقوقها واریز شده بعلاوه افزایش حقوق امسال .
پیامکی خبر رسید مبلغ 861000 ریال به حسابم واریز شده! با دیدن شرح:واریز گروهی، وَفَهمیدم سود سهام عدالت است که خبرش را داده بودند. شکرخدا از علی الحساب قبلی بیشتر شده. تا الان تنها فرد دریافت کننده خانواده هستم. وضعیت واریز سود برای سایر اعضا در صف ارسال به بانک است هنــوز.
قرار شد کل مبلغ را تحویل گرامیمادر بدهم برای سفارش دوخت تشک و بالش
بعدتـر: هفته پیش، دو کتاب از دو نویسنده زن هندی خواندم البته هندی-آمریکایی. رمان همنام و مجموعه داستان ملاقات با مرینال، خوشم آمد. سالهای قبل چندداستان کوتاه هندی خوانده بودم که اصلا دلچسب نبود ولی این دو کتاب زیبا بودند.
سلام
بهار پانزده
نخست:
این روزها تا دلت بخواهد پروانه میبینی تک و توک سفیدتکرنگ و بیـشتـر رنگی با بالهای آجری، قهوهای نارنجی خالدار سفیدمشکی
گویا به خاطر بارندگیهای خوب و سرسبز شدن همه جا! امسال شاهد حضور بیشتر پروانهها هستیم.
این پروانهها از گونه Venessa است که به "خانم قشنگ" و "رنگین بانو" معروفاند.
(گفته شده این پروانه آفت هیچگونه درخت و درختچه مثمر و زینتی نمیباشد بلکه در زنجیره غذایی میتواند به عنوان خوراک پرندگان قرار گرفته و به گرده افشانی نیز کمک کند. این پروانهها بیشتر از علفهای هرز در طبیعت استفاده میکنند. شاید برای معدودی از گیاهان دارویی مانند پنیرک و گلگاوزبان تهدید باشند)
بـعـد: شنبهای دیگر رسید. حقوقها واریز شده بعلاوه افزایش حقوق امسال .
پیامکی خبر رسید مبلغ 861000 ریال به حسابم واریز شده! با دیدن شرح:واریز گروهی، وَفَهمیدم سود سهام عدالت است که خبرش را داده بودند. شکرخدا از علی الحساب قبلی بیشتر شده. تا الان تنها فرد دریافت کننده خانواده هستم. وضعیت واریز سود برای سایر اعضا در صف ارسال به بانک است هنــوز.
قرار شد کل مبلغ را تحویل گرامیمادر بدهم برای سفارش دوخت تشک و بالش
بعدتـر: هفته پیش، دو کتاب از دو نویسنده زن هندی خواندم البته هندی-آمریکایی. رمان همنام و مجموعه داستان ملاقات با مرینال، خوشم آمد. سالهای قبل چندداستان کوتاه هندی خوانده بودم که اصلا دلچسب نبود ولی این دو کتاب زیبا بودند.
سلام
بهار پانزده
نخست:
این روزها تا دلت بخواهد پروانه میبینی تک و توک سفیدتکرنگ و بیـشتـر رنگی با بالهای آجری، قهوهای نارنجی خالدار سفیدمشکی
گویا به خاطر بارندگیهای خوب و سرسبز شدن همه جا! امسال شاهد حضور بیشتر پروانهها هستیم.
این پروانهها از گونه Venessa است که به "خانم قشنگ" و "رنگین بانو" معروفاند.
(گفته شده این پروانه آفت هیچگونه درخت و درختچه مثمر و زینتی نمیباشد بلکه در زنجیره غذایی میتواند به عنوان خوراک پرندگان قرار گرفته و به گرده افشانی نیز کمک کند. این پروانهها بیشتر از علفهای هرز در طبیعت استفاده میکنند. شاید برای معدودی از گیاهان دارویی مانند پنیرک و گلگاوزبان تهدید باشند)
ادامه مطلب
سلام
بهار (تذکر: این مطلب از آرشیو چندسال پیش است)
.
خداروشکر با پیشرفت فنآوری و ماشینی شدن زندگی، هنـــوز ادب! فراموش نشده
میگویید چطور؟! یه نمونه همین ادب عابربانکها (خودپردازها)
باعرض پوزش، دستگاه قادر به ارائه خدمات نیست (قربونت برم پوزش چرا؟ یه دقیقه اومده بودیم خودت رو ببینیم)
یا در جایی دیگر
کارت رو با احترام دریافت میکند مودب و شمرده راهنمایی میکند بعد از وارد کردن رمز و مبلغ و شمارهکارت مقصد و سایر . باعرض پوزش! متاسفانه عملیات مقدور نمیباشد. (آدمی دلش می خواد یه دستی هم به سر و رویش بکشد از بس ماخوذ به حیاست این بشر که نه این ماشین)
ادامه مطلب
سلام
بهار هفده
به قول گرامی دوستی: همه از گرانی مینالند ولی خداروشکر برای رفتن به رستورانها باید از قبل رزرو کرد
و
همطاف اضافه میکند همه از ناداری و گرفتاری مینالند ولی خداروشکر برای سفر (مثلا تعطیلات پیش رو - نیمه خرداد و عید فطر) باید از قبلتـــــر رزرو کرد. همه ظرفیتها تکمیل!؟
* سعدی عزیز
جهانت به کام و فلک یار باد. جهان آفرینت نگهدار باد
غم از گردش روزگارت مباد.وز اندیشه بر دل غبارت مباد
درونت به تأیید حق شاد باد. دل و دین و اقلیمت آباد باد
سلام
بهار نوزده
دلتنگ که میشوی سراغ هرچیزی میروی غمگینت میکند
شعر بخوانی ناخودآگاه اشک جاری میشود
عکس و فایلهای تلگرامت را مرتب کنی وقت حذف کردن بغض میگیرتت
شروع کنی به کوک زدن خرس نمدی. بجای لبخند :( میدوزی
آواز پرندهها را هم بشنوی فکر میکنی زجر هجران سر دادهاند!
سراغ گلدانهایت بروی بیشتر برگ زرد گل گندمی و سربرگهای سوخته نخل مرداب و گلهای خشکیده شمعدانی به چشمت میآید
بیایی بلاگستان، از بی اخلاقی اهالی بیمارستان و درمانگاه دلگیر میشوی
آآی روزگار
سلام
بهار بیست و یک
در سرزمین من اغلب بهترینها با ب آغاز میشود
بسم الله
بهشت
بهار
بینایی
بیست
و
البته، بسیج یکی از بهترین کارهای مردمان این سرزمین و اینبار
در گلبهار هم این بسیج مشهود! بود. چندی قبل در یکی از داروخانهها یک میزگرد و صندلی دیدم و یک اعلان برای فشار خون رایگان فقط با ارائه کد ملی
و امروز که رفته بودم کتابخانه، میدان غدیر – پرند- دو چادرسفیدرنگ دیدم تیپ هلال احمری! تیم سیار بودند با بنر فشارخونی
خلوت بود رفتم و فشار خونم طبق معمول یازده روی هشت
فشار خون کمتر از ۱۲ روی ۸ ، فشار خون طبیعی؛
فشار خون 13.9-۱۲ پیش فشار خون بالا
و فشار خون مساوی یا بیشتر از ۱۴ روی ۹، فشار خون بالا محسوب میشود.
برای افراد پیش فشار خون، اصلاح سبک زندگی، کاهش مصرف نمک، کنترل وزن و افزایش فعالیت بدنی ، کنترل استرس تجویز میشود. ولی افراد با فشار خون بالا ضمن مصرف داروها باید سبک زندگی خود را نیز اصلاح کنند.
کدملی خواست و تاریخ تولد و شماره موبایل که دقایقی پس از ترک چادر
پیامک تشکر از مشارکت در بسیج کنترل فشارخون را دریافت کردم که توصیه میکرد فشارخون خود را طی 4-6 هفته آینده مجددا بررسی کنم
به همین راحتی شما هم (30 سال به بالا) به این کمپین بپیوندید
.گویا از طریق خوداظهاری هم میتوانید مشارکت داشته باشید
فشار خون خود را بدانیم و برای کنترل آن اقدام کنیم+
سلام
بهار بیست و دو
صبح که از خواب بیدار شدم روی کاغذ یادداشت، نوشتم: باش=؟
در خواب مساله داشتم با واژه باش در کلمه ترکیبی باشگاه
خب می دانیم که پسوند "گاه" به مکان و جا اشاره دارد. مثلا:
دانشگاه =مکان دانش! (گویا در ازمنه قدیم خلقالله در دانشگاه دانش کسب مینمودند)
ورزشگاه = جای ورزش
زایشگاه = محل زایش، زاییدن
فقط نمیدانستم باش یعنی چه؟
یادم است تقریبا سه دهه قبل در نوجوانی! وقتی خبر عروسی را میشنیدیم میپرسیدم مراسم کجا برگزار میشود؟ خانه یا باشگاه؟
الان دیگر کسی نمیگوید باشگاه، میگویند تالار یا باغ!
*باشگاه از دو بخش باش + گاه ساخته شدهاست.
باش: بن مضارع از فعل باشیدن است که دلالت بر بودن دارد (همین؟!)
و
گاه : در فارسی به معنای مکان و جایگاه است.
(باشگاه جایگاه ویژهای است برای گردهمایی گروهی از مردم با هدفی معین)
باشگاه برای انجام فعالیتهایی مانند سرگرمی، ورزشی، اجتماعی، مذهبی و ی راهاندازی میشود.
راستی پی معنایابی که بودم این خبر را هم دیدم
رتبه بندی زبانها براساس تعداد سخنوران (زبان اصلی)
و
زبان فارسی هم در 29 کشور! رتبه 23 جهانی را داراست.
+ منبع : اینجـــــا
سلام
تابستان یازده
ما خانوادگی! مشتری بانک رفاه هستیم. ماجرا از این قرار است که سه شنبه به خاطر یک تراکنش بانکی از طریق اینترنت، متوجه شدم که حسابم مسدود شده! یعنی متوجه نشدم چون فقط پیغام خطای سیستمی میداد بدون هیچ توضیحی. با شعبه که تماس گرفتم گفتند حسابتان مسدود شده!
لابد اشکالاتی در اطلاعات حساب بوده!
این مربوط به شناسه شهاب است دستور از بالاست
بانک مرکزی
من همچنان عصبانی که خانم کارمند، کدملیام را گرفته و پیروزمندانه خبر دادند ببینید آدرستان کامل نیست. اینجا فقط ذکرشده گلبهار
آدرس کامل محله خیابان و پلاک را تلفنی اعلام کرده و ثبت نمودند و حساب رفع مسدودی شد.
درست که سریع بازگشایی! شد ولی آرام نگرفتم. می دانستم به لحاظ حقوقی، مسدود ساختن حساب نوعی اقدام تامینی به حساب میآید و حتی میتوان آن را در زمره مجازاتها ارزیابی کرد.
فرض کنید کل موجودی من فقط در یک بانک باشد. طبق عادت پول نقد همراه نداشته باشم و پس از ساعات اداری وارد بانکداری اینترنتی شوم برای انجام یک تراکنش فوری یا فروشگاهی بروم برای خرید یا مطب دکتر برای واریز حق ویزیت و . بعد ببینم نمیشود. خطای سیستمی بدون توضیح!؟
تماس گرفتم با مرکز اطلاع رسانی و پاسخگویی بانک رفاه - فراد، کارشناس آنجا هم همان پاسخ کارمند شعبه را داد هردو فقط این جواب را داشتند که دستور بانک مرکزی است.
یک حساب بانکی، بدون اطلاع صاحب حساب مسدود میشود! این اولین نکته قابل تامل این ماجراست. در حال حاضر حتی شرکتهای بینام و نشان نیز دم به دقیقه با پیامکهای تبلیغاتی خود مزاحم میشوند و بانک هم که هزینه خدمات پیامکی را شش ماه یکبار کسر میکند از این امکانات برای باخبر کردن مشتری از وضعیتی که برایش پیش آمده و به هیچ عنوان در صورت عدم مراجعه به بانک یا انجام تراکنش بانکی از وقوع آن آگاه نخواهد شد، بهره نمیگیرد؟
این در حالی است که در زمان افتتاح حساب، تمام اطلاعات فرد متقاضی ثبت میشود و شماره تلفن همراه این روزها جزء ابتداییترین اطلاعات جهت انجام ثبتنام در هر جایی است.
حالا لابد هزینه داشته این ارسال پیامک! لااقل در سایت رسمی بانک اطلاع رسانی کنند.
جستجو کردم و فقط سایت بانک ملی درباره این بخشنامه جدید بانک مرکزی (غیر فعال شدن حساب های فاقد شناسه شهاب ) خبر داده بود.
گویا حسابهای جاری که براساس ضوابط و رعایت کامل مقررات و دستور العملهای بانک مذکور افتتاح گردیده است به سه روش قابل انسداد خواهد بود:
1- دستور مراجع قضایی
2- دستور مستقیم بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران
3- تقاضای مشتری
اقتضای توسعه خدمات الکترونیکی ایجاب میکند که لااقل امکان پیگیری الکترونیکی وجود داشته باشد تا شخص مجبور نباشد علاوه بر تحمل فشار روانی حاصل از عدم اطلاع رسانی، هزینه هم بپردازد به هرحال تماس تلفنی چندباره با شعبه و مدیریت و مرکز رسیدگی و . رایگان که نیست.
صبح چهارشنبه، با مدیریت شعب تماس گرفته پس از چندبار به قسمت بازرسی وصل شدم. اعتراضم را شمرده و دقیق (خیلی سعی کردم آرام و مودب باشم ها) اعلام کردم و تذکر هم دادم بانک وظیفه دارد ضمن شناسایی مشتری، وی را با ارسال پیامک یا روش دیگر از وضعیت حساب آگاه کند.
خب آقای پاسخگو هم کامل گوش داد همان ابتدا گفت حق با شماست بعد توضیح داد که قسمتی از قضیه خارج از اختیارات شعبه و بانک است و عذرخواهی کرد که بهتر میشد عمل کرد و تقریبا از اوایل هفته درگیر همین عملکرد ضعیف و پیگیر مسدودی بدون اطلاع حسابها هستند و .
دیشب در برنامه عصرانه افق، متوجه شدم رومه آفتاب هم به این موضوع پرداخته
"یک کارشناس امور بانکی در گفت وگو با آفتاب یزد در این خصوص گفت : ما حسابهایی را در بانکها داریم که شماره ملی، آدرس و کد پستی ندارند بنابراین بانکها بر اساس قانون و برای مبارزه با پولشویی حساب آنها را مسدود میکنند. این رویه در تمام دنیا مرسوم است."
منم زیر مقاله نوشتم بله در تمام دنیا مرسوم است ولی بعد از اطلاع رسانی به مشتری نه بی خبر و هردمبیلی*
اقدامات تأمینی عبارتند از تدابیری که دادگاه برای جلوگیری از تکرار جرم (جنحه یا جنایت) درباره مجرمین خطرناک اتخاذ میکند.
*هردمبیل (هردنبیل): یعنی بدون نظم. نابجای. چرند.
سلام
تابستان نه
نخست: اگر تنها یک چیز مشخص و قطعی در مورد گرمای تابستان وجود داشته باشد، این است که کاملاً تحلیل برنده انرژی همطاف است. این فصل از سختترین دورههای سال برای من است.
صبحها برای جدا شدن از رختخواب نیاز به تلاش زیادی دارم و یا بعد از ناهار احساس خوابآلودگی دارم به حدی که فقط دلم میخواهد دراز بکشم.
البته عادت به خواب شبانه زودهنگام، سحرخیزی را برایم آسان کرده با این حال خلاف تصور دیگران که در این فصل، روز طولانی است و کارهای بیشتری به انجام میرسد. کارایی من محدود میشود به چند ساعت اولیه صبح و چند ساعت حوالی غروب! خب در روشنای روز و گرمای مرداد ترجیح میدهم خانه بمانم، دراز بکشم و کتاب بخوانم.
ادامه مطلب
.
.
ادامه مطلب
سلام
تابستان هشت
احتمالا نام کتاب شیخ بهایی را شنیدید همان کشکول. ظاهراً شیخ، دفتری همیشه همراه خود داشت که مطالب جالب و مفیدی را که میخواند یا میشنید، در آن ثبت میکرد و چون این مطالب، بدون هیچ نظم و ترتیبی و بدون فصل بندی در پی هم آمده است، نام آن را کشکول* گذاشت.
همطاف هم جسارت کرده قسمتی از دریافتیهایش را درهم و یک جا، کشکولی ارائه میدهد.
ادامه مطلب
سلام
تابستان پنج
نوشتم. حذف کردم
نخست درباره تنبلی تخمدان نوشتم و توضیحات پزشکی و نگرانیهایم
بعد دیدم دلم نمیخواهد مسائل نگی اینجا ثبت شود
بعدتر درباره گرفتاری این تیرماه از تمدید قرارداد اجارهنامهام (با یک زوج دمدمی مزاج! که شش ماه پیش صاحب این آپارتمان شدند) تا تصمیم به اضافهبنا خانه پدری و دردسرهای بنّایی (یافتن پیمانکار خوش قول و استادکار قابل تا مجوزهای شهرداری) آخر پیشنهاد فروش خانه و خرید منزلی کوچکتر و. نوشتم باز دیدم این دغدغه همطاف است و برای من پررنگ. یک جورهایی تصمیمات خانوادگی است که ومی به ثبتش نیست.
گفتم از سرماخوردگی بنویسم.نوشتم ولی. بیشتر نِق نِق نامه! شد تا شرح حال این ده روز اخیر. احتمالا میدانید سرماخوردگی یک بیماری خودپایاست(خود به خود از بین میرود و باید دوره زمانی فعالیت ویروس و واکنش بدن نسبت به آن به طور طبیعی طی شود) خوو همطاف از سرماخوردگیِ تابستان و کوفتگی عضلات و بیحالی این مرض! دل پُری دارد با این داروهایشان. والا
با اینهمه خوب شد که نوشتم (هرچند پاک شد) شما هم امتحان کنید وقتی حرفها (تصمیمات. تردیدها. گلایهها. اعترافات) نوشته شوند، سنگینیاش کم میشود. راحت و سبک میشوید و مثل الانِ من، خیلی شیک و مجلسی! میتوانید بنویسید "برقرار بمانید و راضی"
سلام
بهار بیست و دو
صبح که از خواب بیدار شدم روی کاغذ یادداشت، نوشتم: باش=؟
در خواب مساله داشتم با واژه باش در کلمه ترکیبی باشگاه
خب می دانیم که پسوند "گاه" به مکان و جا اشاره دارد. مثلا:
دانشگاه =مکان دانش! (گویا در ازمنه قدیم خلقالله در دانشگاه دانش کسب مینمودند)
ورزشگاه = جای ورزش
زایشگاه = محل زایش، زاییدن
فقط نمیدانستم باش یعنی چه؟
ادامه مطلب
سلام
تابستان یازده
ما خانوادگی! مشتری بانک رفاه هستیم. ماجرا از این قرار است که سه شنبه به خاطر یک تراکنش بانکی از طریق اینترنت، متوجه شدم که حسابم مسدود شده! یعنی متوجه نشدم چون فقط پیغام خطای سیستمی میداد بدون هیچ توضیحی. با شعبه که تماس گرفتم گفتند حسابتان مسدود شده!
لابد اشکالاتی در اطلاعات حساب بوده!
این مربوط به شناسه شهاب است دستور از بالاست
ادامه مطلب
سلام
تابستان دوازده
نخست: شکر خدا تابستان رو به اتمام است و حساسیت تابستانی من هم با لوراتادین تقریبا کنترل شده است
بعد: قبلتر هم ذکر! کردم: با پادکست گوشکردن هم اطلاعات جدید یاد میگیرید و هم انگیزه و الهام پیدا میکنید
گوش دادن پادکست (اگر با هدفون بلوتوث یا موبایل در جیب باشد) فرصت حرکت کردن و کارهای عادی را از شما نمیگیرد و این خود مزیتی بزرگ است.
اینجا نمیخواهم درباره پادکست یا معنی واژه پادکست حرف بزنم ( گوگل کنید معنای دقیقتر خواهید یافت) میخواهم درباره واقعیت! بنویسم.
جناب بندری خیلی سلیس و روان درباره محتوای کتاب و 10 غریزه که سبب دوری از واقعیت میشود توضیح میدهد. پیشنهاد میکنم بشنوید.
.
دنیا به آن بدی که فکر میکنیم نیست. دارد بهتر میشود
یاد بدهیم گذشته چه بوده (چه بد-چه خوب) دنیا پر از درد و رنج است ولی اوضاع خیلی از مردم، از قبل بهتر است.
شاید به نظر برسد جنگها بیشتر شده است با اینهمه. تلفات انسانی در تمامی این جنگهای داخلی و دوجانبه و چندجانبه! کمتر شده است.
با رسانه، دنیا را شناختن تمام حقیقت نیست. مثل اینکه یک فرد رو فقط از روی عکس پایش بشناسید!
گاهی از روی خوش نیتی، غلو می کنیم تا جلب توجه کنیم.
گول اعداد را نخوریم. مقایسه کنیم
.
گویا کتاب واقعیت؛ با نمودار و شکل همراه است که شنیداری نمیشد نشان داد. مثلا نویسنده جمعیت حدود 7میلیاردی زمین را در چهارسطح درآمدی، دسته بندی کرده و مدعی شده که سطح یک –خیلی فقیر- از نظر تعداد برابر سطح چهار –خیلی غنی- است! (جمعیت خیلی فقیر جهان یک میلیارد نفرند که همان تعداد خیلی غنی جهان را تشکیل می دهند.)
و 5میلیارد هم در سطوح متوسط سه و دو قرار دارند.
میدانید که همطاف بیشتر از منابع رایگان کتابخانه، بهره میبرد و متاسفانه این کتاب هنوز وارد لیست کتابهای کتابخانههای عمومی در دسترس من نشده.
جملاتی از کتاب:
مشکل ما این است که از نادانستههایمان چیزی نمیدانیم. حتی حدسیات ما توسط ضمیر ناخودآگاه و تعصبات پیشبینی شده تأثیر میپذیرند.
مشخص شد که جهان با وجود تمام نقصهایش در حالت بسیار بهتری از چیزی که ما ممکن است تصور کنیم، قرار دارد. این بدین معنی نیست که نگرانیهای واقعی وجود ندارند، اما وقتی که همواره در مورد همه مسائل، به جای پذیرش یک جهان بینی مبتنی بر واقعیت، صرفا نگران هستیم، تواناییمان را در تمرکز بر مسائل مهمتر و واقعیتر از دست میدهیم.
آخر: اگر هنوز دنیای جادویی پادکست ها را کشف نکرده اید خب شروع کنید. هزارو، پادکست های فارسی را معرفی کرده (البته دسته بندی اش دقیق نیست)
راستی "همه دروغ می گویند" هم شنیدنی است ها.
پاییز یک
سلام
طبق سنتی مسبوق*، همین اول فصلی کشکولی ارائه میدهیم تا که قبول افتد و که در نظر آید
در درایو E لبتاپ، یک پوشه دارم از فیلمهای دانلودی! دیشب هواشناس رو دیدم. قشنگ بود. (ورزش تیر و کمان، شیک است ها)
در این فیلم، مراسم سوگواری در زمان حیات هم جالب انگیز بید.
". اینجا جاییه که دوستان و اقوام دور هم جمع شدن. درست همانطور که میرن به مراسم سوگواری، فقط با این تفاوت که اون فرد زنده است تا بتونه همه رو ببینه"
اینم یک خاظره جالب از اینجا
"امروز تو راه شاهرود به سبزوار چند تا تابلوی سوال و جواب جالب بود. یه سوالش این بود که چرا دود از دودکش بالا میره؟ من دیگه داشت خوابم می برد که این سوال رو خوندم و فکر کردم که چرا؟حتما چون هوای گرم سبکه و میره بالا و از این حرفها. چند کیلومتر بعدترش پاسخ رو نوشته بود: چون ظاهرا چاره ی دیگه ای نداره.! من و همسری کلی خندیدیم و خواب از سرمون پرید. واقعا کار جالبی بود."
و
۷ سال است که با افتخار دیپلم گرفتهام ، ۷ سال و کمی بیشتر دانشجوی پزشکی و مابقی پزشک و کارهای مربوطه
۲۷ سال است روپوش سفید پزشکی پوشیدهام و در بیمارستان و درمانگاه و مطب نفس میکشم.
و حالا پس از ۲۷ سال فهمیدهام که:
* گویا یکی از سنتهای علمای گذشته ما، نوشتن کشکول بوده است. که شاید معروفترین آنها کشکول شیخ بهایی علیه الرحمه باشد. در کشکول، بیشتر سخنان و نکات زیبایی که از این طرف و آن طرف به دست میآمده، نوشته میشده است.
سلام
تابستان بیست و چهار
الان هم سیر هستم هم دست و روی شسته و مسواک زده، آسوده نشستم. خدایا شکرت
همطاف متوجه شد که اجاق گاز، بسی بسیارزیاد ضروریتر است تا یخچال.
خب گرسنه باشی اجاق باشد. تخممرغ میخری. بعد با نیمرو سیر میشوی.
منتهی یک یخچال باشد با انواع گوشت سفید و قرمز. انواع سبزی بسته بندی. حبوبات پخته نیمه آماده. هیــــچ به دردت نمیخورد مگر اینکه کره مربا، خامه عسل بخوری یا پنیر و گردو . از غذای گرم خوشمزه! خبری نیست.
(اگر کتری برقی نداشته باشی، حتی از نوشیدنی گرم هم خبری نیست. با اجاق میشود آب جوش آورد و شربت عسل نوشید. دمنوش بابونه یا چای )
یاد دوران دانشجویی بخیر. پلوپز برایم حکم اجاق داشت. هم آب جوش می آورد. هم انواع خوردنی تخممرغی ( آبپز، املت،نیمـــرو، خاگینه.) می پخت.
سلام
تابستان بیست و یک
مناسبتی نوشت: از وبلاگ زمزم-مهربان مینو، دعوت شدم به نوشتن درباره یک موضوع جالب انگیز: ماجرای وبلاگ نویسی من
هرچند 31 آگوست (نهم شهریور ماه) روز جهانی وبلاگ بود ( ترکیبی از دو واژه وب -فضای وب و لاگ -واژه یونانی به معنی دفتر گزارش سفر کشتیها! البته لاگ در زبان تخصصی کامپیوتر به پروندههایی گفته میشود که گزارش وقایع را ثبت میکند)
که اکنون نیز در یک بازی نگارشی به صورت 31og نوشته میشود تا یادآور کلمه بلاگ باشد.
با اینحال گویا وبلاگ نویسی فارسی، در تاریخ شانزده شهریور 1380 آغاز شده است. روزی که سلمان جریری اولین مطلب فارسی را در صفحه وبلاگ شخصیاش روی اینترنت قرار داد. آن هم توضیحی درباره weblog !
ادامه مطلب
سلام
تابستان بیست!؟
شونصدسال از خدا عمر گرفتیم (یا خودش بهمون عطا کرد) و تازه امسال تابستان، گرفتار حساسیت فصلی شدیم.
گویا اغلب درختان در اواخر بهار گردهافشانی میکنند. به همین دلیل علفها و برگ گیاهان در این ایام موجب حساسیت تابستانی میشود. خب مجتمعی که ساکن آن هستم احاطه شده با کلی درخت و چمن و .
البته شکرخدا! نسبت به دو ماه قبل، هم تعداد عطسهها هم واکنش های آلرژیک کمتر شده منتهی هنوووز روز زیبای تابستانی خود را با آبریزش بینی شروع میکنم
ادامه مطلب
سلام
تابستان هفده
گاهی وقتها کلمات مرا درگیر میکنند و بدنبال خود میکشانند
این بار سوزن! به دهکده گیر کرد
اول میخواهم درباره سرماخوردگی، عاملی برای سلامتی بیشتر! حرف بزنم.
خب وقتی آبریزش بینی داری و فِرت و فِرت باید این آب روان را جمع کنی. دستمال کاغذی هم گران است و البته دماغت هم، اگر مرتب از دستمال(کاغذی و غیرکاغذی)، استفاده کنی پوستش کنده میشود. ناچار میشوی خودت را به شیر آب برسانی و جانانه فین کنی. فقط
این فین کردن! گاه به دقیقه نمیکشد و همطاف مرتب بلند میشود میرود فین میکند و باز مینشیند. خب همین نشست و برخاست خودش ورزش است. نیست؟ (ورزش هم عاملی است برای سلامتی بیشتر)
حالا دانستههای من درباره دهکده
ادامه مطلب
سلام
خر جانوری است که در ایران بسر میبرد و همچنین گورخر از جانوران بومی ایران است و نژاد خر از ایران به سایر کشورهای جهان رفت !
فرانتز آل تیم -ایران شناس آلمانی!
نمی شود از خر نوشت و یاد قصاید ناصرخسرو نیافتاد. ( گویا در ادبیات مکتوب بیشترین استفاده از این کلمه "خر" را ناصرخسرو برده البته در کنار کلمه "خرد")
یقینا شما هم میدانید مردانی بودهاند که در چهل سالگی متحول شدهاند و با اندیشه و خرد خویش، بخشی از تاریخ را به نام و یاد خود اختصاص دادهاند. ناصرخسرو! یکی از کسانی است که بعد از یک رویا و در چهل سالگی دگرگونی فکری عظیمی را تجربه کرد و مسیری متعالی را پیمود.
ادامه مطلب
سلام
تابستان دوازده
نخست: شکر خدا تابستان رو به اتمام است و حساسیت تابستانی من هم با لوراتادین تقریبا کنترل شده است
بعد: قبلتر هم ذکر! کردم: با پادکست گوشکردن هم اطلاعات جدید یاد میگیرید و هم انگیزه و الهام پیدا میکنید
گوش دادن پادکست (اگر با هدفون بلوتوث یا موبایل در جیب باشد) فرصت حرکت کردن و کارهای عادی را از شما نمیگیرد و این خود مزیتی بزرگ است.
اینجا نمیخواهم درباره پادکست یا معنی واژه پادکست حرف بزنم ( گوگل کنید معنای دقیقتر خواهید یافت) میخواهم درباره واقعیت! بنویسم.
ادامه مطلب
سلام
پاییز چهار
نخست:
دختر.خواهر.نوه.خواهرزن.خاله.خواهرشوهر.دخترعمه.دخترعمو.دختردایی
کمتر از انگشتان دست!
میتوانست ادامه داشته باشد:
همسر.عروس.زنداداشجاری.زنعمو.زندایی.مادر و مادرشوهر. مادرزن.مادربزرگ
نشستم نقشهایی که دارم و ندارم را لیست میکنم . الها! بر داده و ندادهات شکر
بعد:
به نظرتان این دو! یکی هستند؟
نه نیستند یکی موز است (کوچکه) و دیگری پلانتین. (دیده بودم در فیلمی! موز رو حلقه حلقه ریخت توی ماهیتابه و سرخ شد و خلق الله با اشتها خوردند! حالا نگو موز نبوده که)
پلانتین، یک غذای اصلی معتبر در تمام فصول:
ظاهرا در کشورهای آمریکای لاتین، موز سرخشده با خامه، شکر و دارچین حُکم شله زرد خودمان را دارد و دسر ارزان و فراوانی است که زود و آسان درست میشود.
البته آنجا از یکجور موز خاص! به اسم پلانتین (عربها بهش میگویند موزجنت یا موز بهشتی) استفاده میکنند که مخصوص پختوپز است.
گویا این موزهای آشپزی! علاوه بر آمریکای مرکزی و مناطق شمالی و ساحلی آمریکای جنوبی یکی از اصلی ترین مواد غذایی در غرب و مرکزی آفریقا + جزایر کارائیب هم هست. ( تازه در جزایر اقیانوس آرام غالباً بو داده یا آب پز! خورده میشود)
آن مردمان پلانتین را نه به عنوان میوه بلکه جایگزینی برای سیب زمینی می شناسند. گویا بافت و عطر و طعم ملایم پلانتین در حالت پخته یا گریل شده! بیشتر خود را نشان میدهد. اهل فن! توصیه کردند پلانتین را به یک خورش حاوی گوشت یا سبزیجات اضافه کنید یا آن را به همراه ماهی گریل کنید (و حالش را ببرید)
پ ن: توصیه میکنم از این به بعد اگر موز خیلی بزرگ دیدید اول اسمش را بپرسید بعد بخرید. (خب هضم این بزرگه متفاوت است و خام خواریاش، ممکن است گوارشتان را بهم بریزد ها.)
سلام
پاییز پنج
هفته پیش سفر بودیم. امــــروز نشستم برای بروزرسانی و مطلب جدید که +این نوشته درباره میگرن توجهام را جلب کرد. به دلم نشست. چشمانم خیس شد و .
بیشتر مشکلات میگرنیها به این دلیل است که:
حواس پنجگانه آنها چند برابر بیشتر از جامعه غیرمیگرنی تحریکپذیر است.
میگرنیها معمولا به نور، صدا، طعم و بو بسیار حساس هستند. بنابراین تعجب نکنید اگر فرد مبتلا را در هر حالتی، حتی نشسته پشت مانیتور یا ماشین سواری در انتهای شب یا در پذیرایی آپارتمان با عینک دودی میبینید.
اگر آنها دعوت شما را رد میکنند و شب خانه شما نمیمانند، به دل نگیرید.
اگر همراه خودشان بالشت میآورند، ناراحت نشوید. این موضوع ربطی به میزان رعایت کردن بهداشت از سمت شما ندارد.
یا اگر آنها فقط یک تکه کوچک از مرغ یا هر خوراک دیگر با سس فلفل سبز که با همه عشق و محبت برایشان درست کردهاید، خوردند، حمل بر بیادبی نکنید.
آنها سوسول نیستند. ناز نمیکنند. آداب نشناس، غیرمعاشرتی و از اجتماع گریزان نیستند. فقط میگرن دارند!
آنها فقط از تکرار حمله میگرن وحشت دارند و تلاش میکنند تا این سردرد موذی غیرکشنده، دور و برشان آفتابی نشود. چون معمولا حملههای سردرد آنها ساعتها و گاهی چندروز به طول میانجامد.
نکته مهم اینکه هیچ دو فرد میگرنی، کاملا مثل هم نیستند.
علم پزشکی میتواند با درمان دارویی، فاصله حملات یا میزان درد را کاهش دهد. اما هنوز راه حل درمان قطعی و خداحافظی دائمی با آن پیدا نشده.
مشکل میگرنی ها قابل دیدن نیست. اما قابل درک شدن است. با کاهش صدا، نور و سایر عوامل تحریک کننده محیط را برای آن ها آرام کنید. کمک کنید زودتر حمله را پشت سر بگذارند.
پ ن1: حال من خوب است. سردرد را نیمه ماه از سر گذراندم و طبق تجربه حالا حالاها دچارش نخواهم شد (به شرط رعایت موارد پیشگیری کننده البته).
پ ن2: اولین سفر به جــزیره! به خیر گذشت و الان هم سرگرم ویرایش سفرنامه مصورم! هستم.
سلام
پاییز شش
تاریخچه:
گفته شده حدود پنجاه سال پیش، در سال 1349 هیاتی از کارشناسان خارجی و داخلی رفتند جزیره کیش و با توجه به سواحل زیبا و آب شفاف دریا و مناظر بسیار چشم نواز، آن را بعنوان مرکز توریستی تجاری بین المللی انتخاب کردند.
از آن پس جزیره توسعه پیدا کرد و زیر ساختهای لازم برای گردشگری از جمله فرودگاه، هتل و نمایشگاه بینالمللی در آن ساخته شد.
هم اکنون تعداد افراد ساکن در کیش ۳۵ هزار نفر است که فقط پنج هزار نفر بومی جزیره و عرب هستند و مابقی مهاجر!
ساکنین کیشوَند نامیده می شوند! جزیره کیش توسط سازمان منطقه آزاد، اداره میگردد.
.
به اصرار ارجمندبابا، اواخر مهر گشتم ببینم کجا میشود سفر کرد. اتفاقی! آگهی تور کیش رو دیدم و این شد که رفتیم کیش سه شب و چهارروز.
هتلی که ساکن شدیم خوشبختانه یک هتل ویلایی بود روبروی پارک ساحلی سیمرغ در جنوب شرقی کیش. تماشای دریا با آب آرام و شفاف بسیار لذتبخش است. گویا مرجانها باعث تصفیه طبیعی آب و شفافیتش میشوند بطوریکه در چند متردورتر هم میتوانید کف دریا رو ببینید.
تجربه نوشت:
یک: فروشگاه آرتا کیش تستِ رایگان هاتچاکلات، به مشتریان تعارف میکرد. خوردیم و نمک گیر شدیم.
در بازار پردیس1، همراه خواهرزاده وارد فروشگاه شده بودیم تا به سفارش دوستش دمنوش بخرد که. پس از 40 دقیقه با دو پلاستیک پر از شکلات و نسکافه و چای و مربا و دمنوش و . خارج شدیم. ناقابل 900 هزار تومان رفت!!
یکی بخر یکی جایزه ببر بود خوو (هات چاکلات lafesta یک کیلویی خریدیم 148 ت که یک بسته کاپوچینو یک کیلویی با همین قیمت جایزه داشت)
آنجا داغ بودم نَوَفَـهمیدم. بعد متوجه شدم چه خریدهای کاذبی. مثلا مرباها رو صرفا به خاطر شیشه گوگولیاش خریدیم.
به قول خواهرزاده تجربه بدون هزینه نیست که.
دو:
ما اولین سفرمان به کیش بود در نتیجه گشت جزیره رو از خدمات گردشگری هتل رزرو کردیم که گفته شده بود رایگان است که در انتها نفری 15 ت هزینه داشت! البته آژانس تهیه تور، سفارش اکید کرده بود از هتل برنامهای رو نخریم و حتما با لیدر خودشان گشتها را برویم. آژانس مشهد، وعده چهارگشت رایگان داده بود که چون از لحن گفتار آقای لیدر کیشوند! خوشم نیامد، تماسهای مکررش را بیجواب گذاشتم. ( آقای محترم! تماس بگیر واضح ساعت گشت رو هماهنگ کن این همه عزیزم. فدات شم. منتظرم ببینمت گفتن لازم نیست. والا)
توصیه میکنم از چند وچون گشت بپرسید مثلا برای ما طولانی بود. به نظرم چندگشت کوتاه مدت، مناسبتر است تا یک گشت طولانی 4ساعته! کشتی یونانی رو وقت غروب رسیدیم و پدیده رو در تاریکی گذر کردیم.
درخت سبز چیز خاصی نداشت. محله بومیان جالب بود.(عکاس راهنما ماجراهایی تعریف کرد درباره خانهای با هفت در که صاحبش مردی هفت زنه است و هر در برای عبور یکی از زنها تعبیه شده! از لاکچری بودن داخل خانهها برخلاف ظاهر و نمای نه چندان جالبشان گفت و داستانهایی از میرمهنای ماجراجو هم گفت. الله اعلم)
کشتی یونانی عالی بود. نزدیکش یک هواپیماست که کافه رستوران شده بود. آنقدر دیر رسیدیم آنجا که از هول رفتن نور، فقط عکس گرفتیم و فرصت نشد بروم سراغ هواپیما.
(به نظر من یکی از زیباترین قسمتهای دیدنی جزیره کیش، کشتی سوخته یا همون کشتی یونانی است منتهی گویا تورها زمانی شما را به دیدن این کشتی میبرند که ساعات پایانی روز است. مدعی هستند غروب بهترین منظره رو دارد اما خیلی شلوغ میشود.)
چند شتر عظیم الجثه و سکویی برای شترسواری هم آنجا بود.
.
با کمی پرس و جو براحتی میتوانید با مینیبوس و تاکسی، نقاط دیدنی جزیره رو کم هزینه ببینید. بازارها، پارکهای ساحلی و کشتی یونانی و بازار عربها و . ون مینی بوسی! نفری دو هزار تومان مرتب در فاصله زمانی ده دقیقهای شایدم کمتر! جلوی هتل توقف داشت و تاکسی زرد هم نفری 5هزارتومان مسیرهای داخل شهر میبرد. سریع و خنک
سه:
ما اواخر مهرماه رفتیم کیش. با اینحال گرما و رطوبت هوا برای من آزاردهنده بود. فقط یک ساعت قبل از طلوع خورشید پنج، پنج و نیم صبح و نزدیک غروب همان ساعتِ پنج میرفتیم ساحل.
اتاق هتل، بازارها، مینی بوس و تاکسیها همگی خنک ولی محوطه بیرون کلافه کننده. گویا بهترین هوا رو فصل زمستان و ماه فروردین میشود حس کرد.
سلام
پاییز چهار
نخست:
دختر.خواهر.نوه.خواهرزن.خاله.خواهرشوهر.دخترعمه.دخترعمو.دختردایی
کمتر از انگشتان دست!
میتوانست ادامه داشته باشد:
همسر.عروس.زنداداشجاری.زنعمو.زندایی.مادر و مادرشوهر. مادرزن.مادربزرگ
نشستم نقشهایی که دارم و ندارم را لیست میکنم . الها! بر داده و ندادهات شکر
بعد:
به نظرتان این دو! یکی هستند؟
ادامه مطلب
پاییز یک
سلام
طبق سنتی مسبوق*، همین اول فصلی کشکولی ارائه میدهیم تا که قبول افتد و که در نظر آید
در درایو E لبتاپ، یک پوشه دارم از فیلمهای دانلودی! دیشب هواشناس رو دیدم. قشنگ بود. (ورزش تیر و کمان، شیک است ها)
در این فیلم، مراسم سوگواری در زمان حیات هم جالب انگیز بید.
". اینجا جاییه که دوستان و اقوام دور هم جمع شدن. درست همانطور که میرن به مراسم سوگواری، فقط با این تفاوت که اون فرد زنده است تا بتونه همه رو ببینه"
ادامه مطلب
سلام
پاییز هشت
اسفند و اسفندونه، اسفند سی و سه دونه، قضا به دور، بلا به دور، به حق این صاحب نور، مرغ زمین، مرغ هوا، جن و پری، آدمیزاد، بترکه چشم حسود، بترکه چشم بخیل. به حق شاه مردان، درد و بلا بگردان!*
آبان تا الان وطنی خواندم و دیدم. داستان ایرانی، فیلم ایرانی.
خوب بود و دلنشین.
کتاب : بسته به جونم ، خانه لهستانیها و خاطرات سفیر
و
فیلم: پدر آن دیگری، ناخواسته، آوای زمین و فرشتهها با هم میآیند
(فیلمها بیشتر به دلم نشست ها)
* رمان "بسته به جونم" که در قسمتی از کتاب باز(سری سوم) معرفی شده بود! منقل بدست با دود کردن سپنج (اسفند) شروع میشود.
سلام
پاییز هفت
اگر دریای شمال را دیده باشید بیشتر متوجه آرامش ساحل جزیره میشوید. آرام و زلال!
گرامی مادر وقت طلوع، لب دریا مشغول دعا (شنیدید غمها را مکتوب به آب روان بسپرید. ایشان هم معتقدند به دریا بنگر و دعا کن و آرزوها و خواسته هایت را بگو)
مسیر سبز دوچرخه سواری
هزینه کرایه یک ساعته دوچرخه در این مسیر، پانزده هزار تومان بود. البته داخل محوطه هتل هم دوچرخه موجود بود با ساعتی ده هزار تومان.
این هم برای پیشی دوستان.(چند تا؟) در این چند روز در مسیر خروج از اتاق تا لب آب، گربه در سایز و رنگ متفاوت دیدیم. بی اعتنا به آدمیزاد
و البته کلاغ و زاغ هم تنها پرنده هایی بودند که دیدیم
گوشه ای از بازار خلوت کیش. تزیین با چتر سفید و رنگی جای جای جزیره رویت شد. یادم است استفاده از چتر یکی دو سال پیش در مشهد هم زیاد دیدم. بویژه برای مسقف کردن بازارچه ها و کافههای روباز
ما چهار نفر! انگار کنید عکسی هنری با ایده نو است
"مسجد باغو جزو مساجد قدیمی جزیره محسوب می گردد. بنای این مسجد بسیارساده و از مصالح سنگهای مرجانی ملات آهکی و چوب ساخته شده است.
انتهای گشت جزیره، به سفارش عکاس لیدر! برای خرید سوغات خوراکی و نوشیدن چای کَرَک و نان محلی رگاگ در آنجا توقف داشتیم .
بعنوان توقفگاه جای جالبی است. یک مغازه نُقلی که داخلش به سبک عربی مبله شده بود. شلوغ بود و ناچار بودی برای سفارش چای، قریب بیست دقیقه منتظر بمانی.
در حال حاضر روستای تاریخی باغو جز چند خانوار دامدار، سکنه دیگری ندارد.
غروب زیبای خلیچ همیشه فارس. خلیچ آرام، از پس خواهرزاده
سلام
پاییز شش
تاریخچه:
گفته شده حدود پنجاه سال پیش، در سال 1349 هیاتی از کارشناسان خارجی و داخلی رفتند جزیره کیش و با توجه به سواحل زیبا و آب شفاف دریا و مناظر بسیار چشم نواز، آن را بعنوان مرکز توریستی تجاری بین المللی انتخاب کردند.
ادامه مطلب
سلام
پاییز ده
سال پیش رو، 99- 2020 ، سال موش است! موش؟
امسال سال چی بود!؟ یادم نیست البته به خاطر دارم که. سال فراوانی خواهد شد. آهان امسال سال خوک بود. یعنی هست.
.
سایتها و صفحاتی که نمددوز و بافنده هستند را مــــرور میکنم. موش در مدلهای مختلف و متفاوت.
یاد مدرسه موشها میافتم. کپل. نارنجی. گوش دراز و . یک مخمل هم بود نه خوابالو یا اسمش چی بود؟
به نظر ایده جالبی است الگو برداری از عروسکهای مدرسه موشها. نه؟
شب نوشت:
غروبی، شبکه نمایش داشت یک فیلم هندی پخش میکرد. دونی داستان ناگفته
نشستم به تماشا. ناغافل اینکه سه ساااعت (با حذفیات ) طول کشید! داستان یک قهرمان کریکت DHONI
(پس از اتمام فیلم، گوگل کردم وَفَهمیدم این ورزشکار ملی! زنده است و در صفحه اینستاگرامش کلی درباره دخترکش عکسنوشت دارد)
سلام
پاییز یازده
نخست: حرف بزنیم؟
گیسگلابتون برای عادت آبان ماه، پیشنهاد داده روزانه یک کار نیک انجام بدهیم.
حداقل یک کار نیک. خب من امروز برای شوهرخواهرِ ارشد، نوبت دکتر گرفتم و تلفنی به گرامی خواهر خبر دادم. این یک کار خوب.
شمایان وقتی اینجایید کجاها میروید؟ یعنی وقتی میآیید بلاگفا، اسکای یا بلاگ تا سر به وبلاگ خود و دوستان بزنید دیگر چه سایت و صفحاتی رو چک میکنید؟
.
این روزها همطاف به پیشنهاد دوستی، سر به اینجا زد و در آزمونش شرکت کرد.
نتیجه: تدارکاتچی
و
دُردانه هم مرا با سایت +کتابپلاس آشنا کرد.
(سایتی که یک سری کتاب از یک سری انتشاراتی معرفی میکند. و خوانندهها راجع به کتابها نظر میدهند. مسابقه و جایزه هم دارد. الان + یک مسابقه دارد به اسم مهرآبان)
و
اما همطاف هم میخواهد سایتی دلنشین معرفی کند.
افرادی که در اینستاگرام دنبال میکنم (جدا از دوستان و نزدیکان)، هرکدام مرا با دنیایی نو آشنا کردند. خانم + آذر ماهی صفت از جمله آنهاست.
به تازگی سایت خودشان را راه اندازی کردند که همطاف بسی خوشحال شد. خب من بیشتر با این فضا مانوسم و خییلی کم از موبایلم برای اینترنت استفاده میکنم منتهی برای دیدن پیجهای موردعلاقه در اینستا، ناچارم صبح اول وقت با موبایل! سریع چک کنم. خوو نسخه دسکتاپ اینستا کارآیی ندارد برایم.
اینم +سایت ایشان (شما هم از طعم عشق بچشید.)
بعد:
در جابجایی ماه پیش، دستدوزهای نمدیام همگی در کارتنی بسته بندی شده بود که دیروز رفتم سراغشان. این عروسک انگشتیهای دلبر را ببینید.
خداییش ذوق میکنم که دوزنده خودمم. (شد حکایت قربون صدقه رفتن مامان سوسکه برای دست و پای بلورین بچه سوسک)
آخر:
خدایا
امـــروزمان در حال گذشت است
فـردایمان را با گذشتت شیرین کن
ما
به مهربانیت محتاجیم، رهـایمان نکن
سلام
پاییز دوازده
". بسیار دوستانه از سرماخوردگیام مراقبت میکنم. آبریزش بینی را دوست دارم و دستمال به دست بودن را و از همه شیرینتر، انتظاری باشکوه برای یک عطسه، عطسهای نشئهآور. چنان مرا بتکاند که روحم جابهجا شود.
تنها مرضی که همه را از پا انداخته و کسی را نکشته.
صدای مادر میآید، از زیر در. برای زن همسایه از اتفاق دیشب میگوید."
پ ن : جملات بالا از رمان دیلمزاد است. ص226 - مناسب احوالات این روزهای ما.
پ ن : نِعْمَتَانِ مَکْفُورَتَانِ، اَلْأَمْنُ وَ اَلْعَافِیَةُ». ارزش دو نعمت از نظر مردم پوشیده است: امنیت و تندرستی. حدیثی گرانقدر از پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله
سلام
پاییز یازده
نخست: حرف بزنیم؟
گیسگلابتون برای عادت آبان ماه، پیشنهاد داده روزانه یک کار نیک انجام بدهیم.
حداقل یک کار نیک. خب من امروز برای شوهرخواهرِ ارشد، نوبت دکتر گرفتم و تلفنی به گرامی خواهر خبر دادم. این یک کار خوب.
ادامه مطلب
سلام
پاییز سیزده
درباره ساروگیت چیزی نمی دانستم، با خواندن رمان "و. تنِ عاریه" با این عمل آشنا شدم.
گویا سالهاست که این تجارت! در ایران رونق گرفته و رحم جایگزین نام حقوقی آن است.
زوجهایی که به دلیل نبودن رحم در بدن زن و یا ابتلا به بیماریهای پیشرفته مزمن، امیدی به بچهدارشدن ندارند، متقاضی رحم اجارهای میشوند؛ روشی که در آن اسپرم و تخمک زوجین را در آزمایشگاه، لقاح میدهند و در رحم زنی دیگر، میکارند.
در این روش -رحم جایگزین - زن صاحب رحم، جنین را در رحم خود حمل میکند و بر مبنای توافقی که از قبل صورت گرفته است، تعهد مینماید که پس از طی دوران بارداری و زایمان، نوزاد حاصل را به زوجین نابارور تحویل دهد.
سلام
پاییز پانزده
امروز آفتاب شد. رفتم سراغ لباسشویی - پهن کردن لباسها و هواخوری آنها، آب و هوایی مناسب مثل امروز می طلبد-
ارتباطات مجازی محدود شده!
خداروشکر! امورات مالی -انتقال پول واریز و برداشت- انجام میشود. فقط دیگر نمی توان مجازی -تصویری! خبر داد فلانی این مبلغ واریز شد. خب واتسآپ باز نمی شود. ایمیل ها همینطور. سالهاست تماس صوتی و ردوبدل پیامکی نداشتم. الان نمی دانم پیامکی که فرستادم رسیده؟ خوانده شده؟ یا چی؟
ندارم و امروز تنها این خانه برایم باز است. دیروز گوشت خریده بودم. بادمجان و کدو هم در یخچال داشتم خواستم غذایی بپزم که هرسه قلم را بشود استفاده کرد گوگل کردم،خارج از دسترس بید در نتیجه مثل قبل گوشت و سیب زمینی سوا و بادمجانها هم سوا پخته شدند. هردو ظرف آماده برای خوردن، منتهی کو اشتها!
محض تنوع رفتم سراغ سایتهای خبررسان!! مثلا عصرایران
این تصویر از آنجاست. به نظرم به اوضاع احوال اینروزها می خورد حسابی. تجمع اعتراض آمیز
* عنوان مصرعی از این غزل حافظ
سلام
دلم گرفته خیلی
ربطی به برف تهران و سرمای مشهد! ندارد
به گرانی بنزین هم مربوط نیست. خوو امروز 8صبح بدون هیچ تفاوتی سوار اتوبوس شدم رفتم پایانه و با اتوبوس بین شهری!و مترو و تاکسی رسیدم درمانگاه بیمه. دندان پرکردم. رفتم بیمارستان عکس دندان گرفتم. گوشت خریدم و 11برگشتم. ظهر وقت خبر! از غافلگیری برف تهران شنیدم. از تجمع اعتراض گونه مردمان بعضی شهرها از جمله مشهد! (برای گرانی بنزین یا نگرانی از گرانی ادامه دار سایر اقلام) باز مردمان جنوب -خرمشهر و آبادان و کمی اینطرفتر سیرجان-
دلم گرفته احتمالا به سردردم مربوط باشد. به گلو درد و احتمال یه دوره دیگر سرماخوردگی و کسالت هم ربط دارد شاید
.
قطع اینترنت مودم هم دلگیرانه است. به وقت شب پس از غروب! الان با سیم کارت ایرانسل و مودم جیبی وصل شدم
فقط هم اینجا باز می شود. بلاگفا نه، جی میل نه، فقط بیان!
سلام
پاییز پانزده
امروز آفتاب شد. رفتم سراغ لباسشویی - پهن کردن لباسها و هواخوری آنها، آب و هوایی مناسب مثل امروز می طلبد-
ارتباطات مجازی محدود شده!
خداروشکر! امورات مالی -انتقال پول واریز و برداشت- انجام میشود. فقط دیگر نمی توان مجازی -تصویری! خبر داد فلانی این مبلغ واریز شد. خب واتسآپ باز نمی شود. ایمیل ها همینطور. سالهاست تماس صوتی و ردوبدل پیامکی نداشتم. الان نمی دانم پیامکی که فرستادم رسیده؟ خوانده شده؟ یا چی؟
. امروز تنها این خانه برایم باز است. دیروز گوشت خریده بودم. بادمجان و کدو هم در یخچال داشتم خواستم غذایی بپزم که هرسه قلم را بشود استفاده کرد گوگل کردم،خارج از دسترس بید در نتیجه مثل قبل گوشت و سیب زمینی سوا و بادمجانها هم سوا پخته شدند. هردو ظرف آماده برای خوردن، منتهی کو اشتها!
محض تنوع رفتم سراغ سایتهای خبررسان!! مثلا عصرایران
این تصویر از آنجاست. به نظرم به اوضاع احوال اینروزها می خورد حسابی. تجمع اعتراض آمیز
* عنوان مصرعی از این غزل حافظ
سلام
پاییز شانزده
نمیدانم الان که در حال خواندن این پست هستید، حال دلتان چطوره؟
امیدوارم خوب باشید
الان پنجشنبه شب است. یادم باشد سپنج (اسپند) دود کنم. سفارش گرامیمادر است که هر ، برای آرامش درگذشتگانمان حتما انجام شود با ذکر صلوات (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم)
* امروز روز جهانی تلویزیون بود. در این یک هفته قحطی اینترنت! تماشای تلویزیون جزو برنامه روزانه من شده بود. هرروز مستندمسابقهخانهما را تماشا کردم. خوشم آمد (گویا برنامه رقابت اصفهان مربوط به چندسال قبل! بوده بود. البته شیرازیها نودوهشتی بودند) . خانوادههایی در شهرهای متفاوت با جسارت نمایش گذاشتن سبک زندگی خانواده و شرکت در یک رقابت با چالشهای مختلف.
* تقریبا از بعداز ظهر دیروز –چهارشنبه- دچار سردرد شدم. اینکه دلیلش چیست؟ نمیدانم. درمانش چیست؟ نمیدانم. البته در این سالهای طولانی! بارها و بارها دست به اقداماتی زدم. ویزیت متخصصان مختلف از داخلی گرفته تا مغز و اعصاب و روانشناس و طب سنتی. الان میدانم میگرنی هستم. طبق تجربه و البته توصیه کارشناسان! زندگی ساده با خواب و خوراکی منظم دارم. منتهی هنوز هم با آشکارشدن اورا – نشانه های شروع درد- خودم را آماده میکنم (تقریبا اطرافیان هم آشنا هستند به این رفتارهایم). اینکه اطرافم را خلوت کنم و تماسهایم محدود شود بویژه گپ و گفتگو . خنده و خواب دو درمان اصلی تمام بیماریها، برای سردرد هم مفید است. سبک کردن وعدههای غذا هم بس کمککننده است. خب پس از گذشت 27ساعت، بهتر شدم خیلی بهتر شدم و الان اینجایم.
*اینترنت جهانی! که از دسترس خارج شد (البته از طریق دیسکتاب اینترنت داخلی! فعال است) و من که کارشناس گوگلی بودم بیکار شدم( برای دانستن هرچی سراغ گوگل میرفتم و خانواده هم برای ندانستههایشان سراغ من. کارت سوخت از کجا بگیرم؟ گواهینامهام رفته پست؟ سمت راست پهلو درد میکند علتش چیست؟ زمان پخش جنگجویان کوهستان چه ساعتی است؟ کتابی درباره شاهعباس در کتابخانه هست؟ با کدو بامجان و گوشت، چی میشه پخت؟ یک شعر از محمود درویش و . )
*با نبود گوگل عزیز، اینروزها بیشتر کتاب نه بیشتر نخواندم مثل قبل رفتم سراغ همان چهار کتابی که از کتابخانه امانت گرفته بودم 2تا را خواندم. ولی بیشتر تلویزیون تماشا کردم(بیشتر شبکه خبر و مستند و افق و سلامت)
و البته چند برنامه ملی هم کشف کردم مثل نزدیکا (یک شبکه اجتماعی متفاوت ایرانی!) ایتا هم نصب کردم و از روبیکا هم بیشتر استفاده کردم (به سفارش خندوانه قبلتر نصب شده بود)
راستی دیشب هم این مبلغ کمک معیشتی به حساب ارجمندبابای بازنشسته ما واریز نشد. البته هنوز یک سوم واریزیها باقیست. تا ببینیم پس فرداشب جزو دریافت کنندگان! خواهیم بود یا چی
.
شمایان چگونه گذراندید؟
سلام
پاییز شانزده
نمیدانم الان که در حال خواندن این پست هستید، حال دلتان چطوره؟
امیدوارم خوب باشید
الان پنجشنبه شب است. یادم باشد سپنج (اسپند) دود کنم. سفارش گرامیمادر است که هر ، برای آرامش درگذشتگانمان حتما انجام شود با ذکر صلوات (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم)
ادامه مطلب
سلام
پاییزهفده
حالی دیگر دارم! شاید تاثیر گیاهدرمانی باشد
امروز شمعدانی را بوسیدم. دست به سر قاشقی کشیدم و با تحسین به موسی در گهواره (زیپلین) نگاه کردم. گَرد از سر و روی سانسوریا و برگ انجیری گرفتم و ساقه های آشفته برگبیدی را مرتب کردم.
پرده را کنار زدم تا گندمی نور ببیند و نخل مرداب را گذاشتم کنج دیوار نزدیک بخاری تا گرم شود.
خدا رو شکر برای نعمت دستها. شکر برای داشتن حس لامسه
این اواخر خود را لمس کردهاید؟ بازوها. سر و گردن. انگشتان دست و پا. حس خوبیست حس امنیت، گرما و زندگی
پ ن : عکس از اینستاگرام کمال شبخیز
پ ن: کشف تازه! لمس و ماساژ ساق و کفِ پاها، مسکن و آرامشبخش است به وقت دردِسر. والا
سلام
پاییز نوزده
.
صبح، از بانک که بیرون آمدم حوالی نه و نیم بود . آن سمت خیابان سوار اتوبوس شدم. خط15. اتوبوسی نو و خلوت. هنوز جاگیر نشده بودم که مردی خوش صدا که او هم تازه سوارشده بود شروع کرد به دف زدن و خواندن شعری درباره غریبی و استمداد از امام رضا. بغض کردم و دلم اشک خواست (تاثیر موسیقی بود یا خالی شدن حساب بانکی! هرچه بود دلم لرزید) نصفی از هفت هشت نفر مسافر قسمت بانوان، پول بهش دادیم. او ایستگاه بعد پیاده شد ولی حال من باقی ماند تا. رسیدن گلبهار و مشغولیتهای جدید
خدایا شکر برای مشهد.شکر برای بانک. شکر برای اتوبوس. شکر برای شنوایی. شکر برای دلی لرزان. شکر برای کیف پول. شکر برای توانایی بازگوکردن.
خدایا شکر که هستی.
همین
* عنوان شروع این شعر
الو سلام ببخشید منزل خداست ؟
منم همون مزاحمی که اتفاقا آشناست
هزار بار دلم گرفته این شماره رو
ولی چرا هنوز پشت خط در انتظار یک صداست
شما که گفتی واجبه جواب سلام هر کسی
چی شد به ما رسید باز حساب بنده ها جداست
اجازه میدی که برات یکم درد و دل کنم
آخه شنیدم که فقط اسم تو مرهم و شفاست
حتی اگه چیزی نگی کلی دلم سبک میشه
چون می دونه که می شنوی وفتی تو این حال و هواست
الو دوباره قطع و وصل سیم ها شروع شده
خرابی از دل منه یا شاید از این سیم هاست
الو منو ببخش اگه بازم مزاحمت شدم
دوباره زنگ می زنم دوباره تا خدا، خداست
سلام
پاییز بیست
نخست:
مرگ که صدایش بلند شود هرکسی به تعجیل میافتد. یکی میافتد به عبادت و نماز و روزه قضا. یکی برای این که بعد از خودش در کش واکش ارثیه حق و ناحقی نشود وصیت میکند. یکی دیگر برای اینکه حلالیت بطلبد و از مردم رضایت بگیرد به تکاپو میافتد. یکی هم برای اینکه به عشق و حالش، که به خاطر دویدنهای بیحاصل فرصتی برایشان نداشته، برسد میزند به بی خیالی و هرچه را جمع کرده میخورد و مینوشد و. همهاش به این برمیگردد که چی برای آدم کمبودش بزرگ شده باشد
جملات بالا از رمان - وقتِمعلوم - است.
معمایی بود یعنی دوست داشتی ادامه دهی تا متوجه شوی چی به چیست ولی آنچنانی نبود که توقع داشتم. (نه به میزان نامزد جایزه ادبی بودن و توصیه شده در یه برنامه کتابی!)
پرکشش بود ولی جذاب نه. جز همان معما گونه بودنش. داستان طوری بود که تشویق میشدی تا انتها ادامه دهی ولی. به نظرم برای کسانی که دوستدار مسائل ی و سلول انفرادی و سیگار! هستند جذاب است
بعد:
گاه نیاز دارم با کلمات سرگرم شوم. کلمات لذتبخش میشوند برایم.
دیگری! گفته بود: گاه برای خودش یه سوژه انتخاب میکند صرفا برای اینکه دربارهاش مثل زمان مدرسه، انشا بنویسد و حالش خوب شود.
اینبار خدا
با خدا چند واژه بلد هستید؟ چند مَثَل؟ یا چند بیت؟
خداترس
خداحافظ
کدخدا
ناخدا
خداداد
خدابنده
خدابیامرز (خداآمرزیده ؛مرحوم )
خدا بدور (پناه بر خدا. مقابل ماشاءﷲ)
ناخدا رو در تی وی، قبل از خبر19 شنیدم (در برنامه پارسی را دوست بداریم!)
ناخدا: خدای ناو بوده - صاحب و مالک ناو. بعد به رسم جابجا نویسی ما، ناوخدا شده و در گویش واو حذف و اینک ناخدا ست.
این جابه جا کردن کلمات رو در ترکیباتی دیگر هم داریم مثل
پزشک دندان. دندان پزشک
خانه کتاب. کتابخانه
سرای مهمان. مهمانسرا
.
اینها هم چند مَثَل و شعر خدایی!
گل بی عیب خداست
خدا پاکمان کند، خاکمان کند
خدا خر را دید شاخش نداد
خدا نجار نیست اما در و تخته را خوب بهم میاندازد
و
خدا گر ببندد ز حکمت دری
برحمت گشاید در دیگری .
سعدی
قبلتــــر:
* شوخی کده
سلام
پاییز بیست و چهار
هنووز دست و بالم دردنااک است. از تصادف کذایی؟ نه. از اثاثکشی دیروز (یکی از گرامی خواهرانم ساکن گلبهار شد خوو)
به قول خواهرزاده، عضلاتمان ورزش ندیده و ضعیف است که چنین پس از چندساعت کارکشیدن، کوفته و دردناک شدند.
یادش بخیر! سالها قبل در جلسات ابتدایی سوارکاری هم، دردهایی مشابه داشتم. کوفته و خسته.
ابتدا بدن، گرم است و چیزی نیست ولی پس از یک چُرت یا خواب کوتاه! تااازه کوفتگی دردآلود رخ مینماید.
راستی صبح از رادیو نمای استانی شنیدم امـــــروز سه شنبه روز حمل و نقل است. جالب اینکه سالها قبل در چنین روزی - در ۱۷ دسامبر ۱۹۰۳- برادران رایت! توانستند اولین هواپیمای خود را چهار بار به پرواز درآورند.
به نظرتان تاکسی هوایی! چه زمانی در شهر ما فعال می شوند؟
سلام
پاییز بیست
نخست:
مرگ که صدایش بلند شود هرکسی به تعجیل میافتد. یکی میافتد به عبادت و نماز و روزه قضا. یکی برای این که بعد از خودش در کش واکش ارثیه حق و ناحقی نشود وصیت میکند. یکی دیگر برای اینکه حلالیت بطلبد و از مردم رضایت بگیرد به تکاپو میافتد. یکی هم برای اینکه به عشق و حالش، که به خاطر دویدنهای بیحاصل فرصتی برایشان نداشته، برسد میزند به بی خیالی و هرچه را جمع کرده میخورد و مینوشد و. همهاش به این برمیگردد که چی برای آدم کمبودش بزرگ شده باشد
جملات بالا از رمان - وقتِمعلوم - است.
معمایی بود یعنی دوست داشتی ادامه دهی تا متوجه شوی چی به چیست ولی آنچنانی نبود که توقع داشتم. (نه به میزان نامزد جایزه ادبی بودن و توصیه شده در یه برنامه کتابی!)
پرکشش بود ولی جذاب نه. جز همان معما گونه بودنش. داستان طوری بود که تشویق میشدی تا انتها ادامه دهی ولی.
ادامه مطلب
سلام
پاییز نوزده
.
صبح، از بانک که بیرون آمدم حوالی نه و نیم بود . آن سمت خیابان سوار اتوبوس شدم. خط15. اتوبوسی نو و خلوت. هنوز جاگیر نشده بودم که مردی خوش صدا که او هم تازه سوارشده بود شروع کرد به دف زدن و خواندن شعری درباره غریبی و استمداد از امام رضا. بغض کردم و دلم اشک خواست (تاثیر موسیقی بود یا خالی شدن حساب بانکی! هرچه بود دلم لرزید) نصفی از هفت هشت نفر مسافر قسمت بانوان، پول بهش دادیم. او ایستگاه بعد پیاده شد ولی حال من باقی ماند تا. رسیدن گلبهار و مشغولیتهای جدید
خدایا شکر برای مشهد.شکر برای بانک. شکر برای اتوبوس. شکر برای شنوایی. شکر برای دلی لرزان. شکر برای کیف پول. شکر برای توانایی بازگوکردن.
خدایا شکر که هستی.
همین
ادامه مطلب
سلام
زمستان دو
نخست: سحرخیزی
گفته شده فردای زله، سر هر کوی و برزن یکی دو تا سالخورده دیده میشد که برای اقوام از دست رفته مویه میکردند.
سالمندان زنده ماندند چون بنا به عمر و عادت سحرخیز بودند. زله صبح زود صبح جمعه پنجم دی حوالی پنج و نیم، بم را تکاند وقت خواب نوشین.رحم الله من یقرا الفاتحه مع الصلوات
بعد: مثبت چهل
+ ساده بگم ساده بگم ساده بگم داهاتیم اهل همین نزدیکیا - سال 78 دهاتی شادمهر
+ آهای خوشگل عاشق آهای عمر دقایق آهای وصله به موهای تو سنجاق شقایق - سال 83 گل هیاهو آسرایی
+ دلبرا جان جان جان جان مطربا وای وای وای وای - سال 95 شیدایی حامدهمایون
برای همطاف این ترانهها! خاطره ساز بید. گذر خوش عمـر. اگر برای شما هم حال خوب کن است بشنوید.
آخــر: حیات
اولین آخرهفته زمستانی را می رویم داشته باشیم با کسوف سحرگاهی و شادباش زادروز گرامی مادر و کلیدخوردنِ پروژه جدیدِ خانهیابی برای خواهرزاده اینبار با رهن و اجاره پایینتر و.
زندگی جاریست با تمام نِق و نوق هایش
سلام
زمستان سه
هموطن ارمنی، کریسمست مبارک.
آیا شمایان، دوست یا آشنای ارمنی دارید؟
.
خداییش عجب زمانی وارد این دنیا شدیم ما
یکبار فقط یکبار، فرصت حضور در چنین سالی را داریم 2020.
1010 نبودیم و 3030 آن دنیاییم بسلامتی
.
برگردیم سر تاریخ تقویمی خودمان
55.5.5 این دنیا نبودم
66.6.6 خُردتر از آنی بودم که وَفَهمَم دنیا کجاست
77.7.7 در اوج جوانی (شایدم ابتدای جوانی!) گذشت بااینهمه خبری هم نبود آنچنان
88.8.8 خییلی خبرها بود منتهی درگیریهای شخصیام بس پررنگتـــر بود
و
99.9.9 معلوم نیست باشم. روحم شاد
.
امید که سال پیش رو، برای دنیا و ما ساکنین دنیا، سالی بیست باشد.
رفاه همراه آرامش. تندرستی همراه رضایت. رشد همراه لذت
سلام
زمستان دو
نخست: سحرخیزی
گفته شده فردای زله، سر هر کوی و برزن یکی دو تا سالخورده دیده میشد که برای اقوام از دست رفته مویه میکردند.
سالمندان زنده ماندند چون بنا به عمر و عادت سحرخیز بودند. زله صبح زود صبح جمعه پنجم دی حوالی پنج و نیم، بم را تکاند وقت خواب نوشین.رحم الله من یقرا الفاتحه مع الصلوات
ادامه مطلب
سلام
زمستان سه
هموطن ارمنی، کریسمست مبارک.
آیا شمایان، دوست یا آشنای ارمنی دارید؟
.
خداییش عجب زمانی وارد این دنیا شدیم ما
یکبار فقط یکبار، فرصت حضور در چنین سالی را داریم 2020.
1010 نبودیم و 3030 آن دنیاییم بسلامتی
.
ادامه مطلب
.
.
به نام خداوند عزیز و شکست ناپذیر
سلام
زمستان پنج
صبح امروز دوباره قلبم مچاله شد. دوباره بغض
خیلی چیزها رو نمیفهمم. هنوز عصبانی بودم برای نَدانمکاری، بی عرضگی و نابلدی مسئول یا مسئولین برگزاری مراسم کرمان (کافیست تصور کنی مادرانی را که فرزندانشان زیردست و پا خفه شدند. شنیدن حرفها و سرزنشهای خانواده و سایرین و .)
که در خبر رسمی صبح امروز، شنیدم خطای انسانی! خطای انسانی؟ باعث سقوط هواپیما و مرگ هم وطنان دیگرم بوده (حالا تصور کن داغ خانوادههای مسافران سرحال و جوان آن پرواز را)
عذرخواهی و .
.
حالم خوب نیست
خدا. خداوند عزیز و شکست ناپذیر. خدااااا دریاب مـــــرا
ما را دریاب
سلام
زمستان هشت
.
همطاف فقط از خدمات الکترونیکی دو بانک! بهره مند است. رفاه و مسکن
هنــــوز با همان رمز ثابت! میتوان از بانکداری اینترنتی رفاه، استفاده کرد ولی از هفته پیش - 23دی- رمز دوم ثابت در اینترنت بانک مسکن، غیرفعال شد و ماجرای درخواست رمز دوم پویا، روزانه شونصدبار! برای من شروع شد.
قبلتـر ویدیوهای آموزشی و نکات ضروری این جایگزینی را در سایت بانک دیده بودم. منتهی صبر کردم تا روش پیامکیاش فعال شود. خب علاقهای به دانلود و نصبِ نرم افزار! ندارم.
الان روال کار دستم آمده ولی در هفته گذشته بارها و بارها عصبانی شدم. روش پیامکی این بانک به این صورت است که ابتدا ناچاری به عابربانک مسکن مراجعه کرده و درخواست تغییررمز - رمز پویا بدهی. با تایید شماره موبایل که در پرونده حساب بانکی ثبت و تایید شده است این مرحله تمام میشود.
همانجا از عابربانک! یک رسید دریافت میکنی شامل یک عدد چهاررقمی که قسمت ثابت رمزدوم است (محرمانه) و یک شماره (سرشماره)
بقیه مراحل در خانه
با پیامک چهاررقم آخر شماره کارت به سرشماره 10002516، قسمت متغیر رمز پویا - یک عدد شش رقمی- برایت ارسال میشود.
حالا برای انجام امورات بانکی باید سریع! قسمت ثابت رمز درج شده در رسید و سپس قسمت دریافت شده در پیامک را پشتِ سرِ هم، به صورت عددی ده رقمی! بعنوان رمز دوم وارد کنیم.
پرداخت قبوض
جابجایی پول (برداشت-واریز)
خرید از خریدشارژ گرفته تا سایر
و هرآنچه قبلا سریعتر انجام میدادم الان با طمانیه خاصی صورت میپذیرد. کلُّهم تمرینی است برای صبر و دقت
سلام
زمستان ده
خب صفحه دی ماه هم ورق خورد.
یک سررسید از سالهای قبل دارم که امورات مالی را ماهانه ثبت میکنم. دریافتیها ثابت است. حقوق بازنشستگی گرامی والدین + یارانه + سودماهانه سپرده بانکی و جدیدا کمک معیشتی.
اما برداشتها!
یک قسمت ثابت داریم مثل اقساط ، اجارهخانه
و
قسمت متغییر: پرداخت قبوض و خرید شارژ، هزینههای ایاب و ذهاب! درمان و دارو
(هزینه خورد و خوراک ماهانه تقریبا مبلغ مشخصی است که در کارت بانکی در اختیار گرامی مادر است)
و
قسمت پررنگ ماجرا! قرض الحسنه
دی ماه، به چندنفر (فامیل و آشنا) قرض داده شد که خداروشکر سه نفر سرموعد برگرداندند. به دو نفر امیدی نیست (خب آنان قرض بِستان پَس نده هستند). سایرین نیز انشاءالله به مـــــرور! پس خواهند داد.
اولین مبلغ بهمن، همین امروز واریز شد به حساب تک برادر- 2 میلیون- گویا برای کمیسیون بنگاه املاک کسر داشت. در این برف و سرما موفق شدند آپارتمانشان را با یکی بهتر معاوضه کنند و اگر همه چیز خوب پیش رود سال جدید را در خانه جدید تحویل خواهندگرفت.
قرض داده شد انشاءالله، ماه بعد با دریافت عیدی و سایر برگرداند. الله اعلم
.
سر و کله زدن با اعداد و ارقام را دوست دارم. نوشتن و محاسبه خرج و مخارج و گاها پس انداز و برنامه ریزی برای سفر و برآورد هزینههایش انگیزه است برای زندگی. میشود گفت حضور من در این دنیا برای همین راست و ریست کردن درآمد و هزینههاست گویا
خداروشکر برای حقوق ماهانه. شکر برای سواد و محاسبه دخل و خرج. شکر برای فراغت بال و کمک به خانواده. شکر برای ماه نو. شکر برای برف نو.
سلام
زمستان نُه
داستانهای آگاتا کریستی رو دوست دارم. بارها و بارها با ماجراهای هرکول پوآرو و خانم مارپل هیجان و احساس ورود به دنیایی جدید را برایم به ارمغان آورده.
دنیایی جدید و زندگیهایی که نه تنها تجربه نکردم بلکه احتمال تجربه کردنش هم خیلی کم است برایم (خب حضور ثروتمندان و متمولین در داستانهای آگاتا بس پررنگ است)
حالا
این داستان – زنی در کابین 10- همان هیجان را برایم داشت البته از نوع امروزی و مدرنش
باز هم رمان معمایی با فضایی پولدارانه! (اسپا- ماسک گِل- تماشای شفق قطبی و .)
مسافرتی یکهفتهای با کشتی تفریحیِ لوکسی که تنها چند کابین دارد.
ابتدا نتوانستم با شخصیت اصلی داستان که یک رومهنگارِ زنِ سی و اندی ساله! است کنار بیایم.
این دوجمله را ببینید:
"واقعاً نباید وسط هفته نوشیدنی میخوردم.
وقتی بیست سالم بود این کار ایرادی نداشت، اما دیگر مثل قبل نمیتوانستم از پس خماری بربیایم."
.
نوشیدن مفرط، گویا از عاداتش بید!
ولی خب، فضای داستان به گونه ای است که این ضعف قهرمان! با رفتارهای دیگرش جبران میشود.
نیمههای شب، با شنیدن صدای فریادی از خواب پرید. بهسرعت به سمت پنجرۀ کابینش رفت و چشمش به جسمی! افتاد که از پنجرۀ کابین کناری، به بیرون پرتاب شده بود
. ولی براساس اطلاعات ثبتشده، مسافر آن کابین –کابین شماره 10- هرگز وارد کشتی نشده بود و هیچیک از اعضای کشتی نیز گم نشده بودند. حالا او مانده بود و افکارش. آیا باز زیادی نوشیده بود؟
قرار بود سفری بینظیر باشد؛ سفری تبلیغاتی در یک کشتی مسافربری بسیار شیک. چندروز آخر، بصورت شانسی اسمش در لیست مسافران قرار گرفته بود. خب گزارشگری که قرار بود سوارشود بدلیل وضعیت جسمانی و توصیه پزشکش اجازه نداشت سفردریایی هرچند کوتاه داشته باشد و قرعه به نام او افتاده بود. فرصتی تازه تا حادثۀ تلخ ی از خانهاش و بدنبالش بداخلاقی با نامزدش را فراموش کند؛ ولی گویا قرار نبود هیچچیز طبق برنامه پیش برود.
چگونه جلوی قاتلی را میگیری وقتی مقتولی وجود ندارد!؟
و
هیچکس حاضر نیست وجودش را باور کند؟
سلام
زمستان ده
خب صفحه دی ماه هم ورق خورد.
یک سررسید از سالهای قبل دارم که امورات مالی را ماهانه ثبت میکنم. دریافتیها ثابت است. حقوق بازنشستگی گرامی والدین + یارانه + سودماهانه سپرده بانکی و جدیدا کمک معیشتی.
اما برداشتها!
یک قسمت ثابت داریم مثل اقساط ، اجارهخانه
و
قسمت متغییر: پرداخت قبوض و خرید شارژ، هزینههای ایاب و ذهاب! درمان و دارو
(هزینه خورد و خوراک ماهانه تقریبا مبلغ مشخصی است که در کارت بانکی در اختیار گرامی مادر است)
و
قسمت پررنگ ماجرا! قرض الحسنه
ادامه مطلب
سلام
زمستان نُه
داستانهای آگاتا کریستی رو دوست دارم. بارها و بارها با ماجراهای هرکول پوآرو و خانم مارپل هیجان و احساس ورود به دنیایی جدید را برایم به ارمغان آورده.
دنیایی جدید و زندگیهایی که نه تنها تجربه نکردم بلکه احتمال تجربه کردنش هم خیلی کم است برایم (خب حضور ثروتمندان و متمولین در داستانهای آگاتا بس پررنگ است)
حالا
ادامه مطلب
سلام
زمستان هشت
.
همطاف فقط از خدمات الکترونیکی دو بانک! بهره مند است. رفاه و مسکن
هنــــوز با همان رمز ثابت! میتوان از بانکداری اینترنتی رفاه، استفاده کرد ولی از هفته پیش - 23دی- رمز دوم ثابت در اینترنت بانک مسکن، غیرفعال شد و ماجرای درخواست رمز دوم پویا، روزانه شونصدبار! برای من شروع شد.
ادامه مطلب
سلام
زمستان سیزده
خواستم بنویسم : در دلم غوغاست، اما رازداری بهتر است
دیدم کدام غوغا؟! خداییش هیچ خبری نیست. فقط طبق جریانِ سینوسی! الان در کف هستم. برای اغلب ما این اوج و فرودها رخ میدهد. گاه ماهانه، گاه فصلی، گاه آخرسال به وقت خانه تکانی!
گفتم خانه تکانی، یادکنم از گیس گلابتون که بهمن! رفته سراغ خانهتکانی عیدانه.
به نظرم ایده جالبی است. +خانه تکانی 15دقیقهای
و
کتاب زندگی را عزیز بدار را امانت گرفتم نگو قبلتر خوانده بودم منتهی دوباره هم خواندمش. جزو داستانهایی است که جملات قشنگ دارد فقط برایم عجیب بود یک نوجوان به سادگی بتواند با نابینایی براثر تصادف! کنار بیاید. شاید چون نوجوان بوده. همان مَثَل "تو مُردی داغی نمی فهمی"
و
فیلم بخشایش (شفقت) عجیب اثرگذار بود نه برای داستانش که باورپذیر نیست لااقل برای من.(گویا پیام داستان وجود همین مهر و شفقت و همدردی جوامع انسانی در آن شرایط سرد و یخی است)
زندگی در آن شرایط جایی در شمال نروژ - سرزمینی در تاریکی و برف و سرما- دلهره آورست. انگار آنجا جایی ماورای این زمین و زندگی است.خانه و آشپزخانه و اتاق خواب و نشیمن همگی مجهز. لباسها گرم با پوشش زیبا. ماشینها رهوار و فروشگاهها پر از موادغذایی – در قسمتی از فیلم پدر خانواده، فِر رو روشن کرد. یک بسته از یخچال برداشت و با اعتراض پسرخانواده متوجه شدیم پیتزاست! گویا پیتزای یخ زده گراندیوزا (Grandiosa) غذای ملی نروژ است –
و امکانات عصر تکنولوژی بس کارراه انداز. ولی. چندماه، شش ماه حالا کمتر یا بیشتر فقط تاریکی! شبانه روز تماما بدون خورشید! تصورش برایم ترسناک است.
تابلوی معروف جیغ اثر ادوارد مونک (Edvard Munch) نقاش و تصویرگر نروژی - ۱۸۹۳ م
و
حالا گرم شو با غزلی زیبا از حافظ + ابتدا نیت کن
سلام
زمستان چهارده
گویا از دانشمندی شوخطبع پرسیدند: سبب چیست که لفظ – ایاک - در آیه ایاک نعبد و ایاک نستعین» تکرار شده است! در صورتی که به رعایت ایجاز و اختصار ممکن بود گفته شود:
ایاک نعبد و نستعین».
دانشمند جواب داد: اگر ایاک تکرار نشده بود معنیاش این بود که عبادت و استعانت همیشه با هم باشد.
حال آنکه بعضی جاها خدا را عبادت میکنیم بدون قصد استعانت
و بعضی جاها از خدا استعانت میخواهیم بدون انجام عبادت.
آن گاه سخن خود را خلاصه کرد و از سر مزاح گفت:
جابهجا کَ نعبد و جابهجا کَ نستعین.
هر سخن جایی و هر کار وقتی دارد.
.
نشستم بلیط قطار مسیرجنوب برای آخرماه، چک میکنم
میگوید صلاح نیست بندر برویم.
میپرسم چرا؟
جواب میدهد به خاطر ویروسِ کرونا، تعطیلی 22بهمن و انتخابات دوم اسفند مجلس!
به همین قاطعیت
* جابهجا: پارهای از جاها
سلام
زمستان سیزده
خواستم بنویسم : در دلم غوغاست، اما رازداری بهتر است
دیدم کدام غوغا؟! خداییش هیچ خبری نیست. فقط طبق جریانِ سینوسی! الان در کف هستم. برای اغلب ما این اوج و فرودها رخ میدهد. گاه ماهانه، گاه فصلی، گاه آخرسال به وقت خانه تکانی!
گفتم خانه تکانی، یادکنم از گیس گلابتون که بهمن! رفته سراغ خانهتکانی عیدانه.
به نظرم ایده جالبی است. +خانه تکانی 15دقیقهای
و
کتاب زندگی را عزیز بدار را امانت گرفتم نگو قبلتر خوانده بودم منتهی دوباره هم خواندمش. جزو داستانهایی است که جملات قشنگ دارد فقط
ادامه مطلب
سلام
زمستان پانزده
+یک فایل صوتی شنیدم از رادیو بلاگیها.از نوروز امسال! (حواستان هست؟ فقط 34 روز تا سال جدید باقیست)
.
بنظرم هر آدمی توی زندگی باید یک بابا لنگ دراز داشته باشد. نه بخاطر اینکه از پرورشگاه نجاتش بدهد، یا حتی برایش به مناسبتهای مختلف کلی پول بفرستد تا مثلا جوراب ابریشمی بخرد که جلوی جولیا پندلتونهای دنیا کم نیاورد و حتی در رمانتیکترین بخش ماجرا، با بابا لنگ درازش قرار بگیرد و تهَش به ازدواج ختم شود. نه!
هر آدمی باید یک بابا لنگ دراز داشته باشد
فقط برای اینکه یک وقتهایی برایش نامه بنویسد و کمی درد دل کند
همین.
سه بی ربط:
یک: گزارش هواشناسی، وزش شدیید بااد. بی تو من با غم این طوفان! چه کنم؟
دو: چند ساعتی هست که در اینستاگرام سرگرمم. گوشی جدید دارم و اینستا با اینترنت مُفتی! عجیب میچسبد (اینترنت رایگان! هدیه تغییر سیم کارتهاست. یوسیم و LTE)
سه: گویا چینیها روز یازده نوامبر رو روز مجردها نامگذاری کردند. (چون به عدد میشه ۱۱/۱۱ و چهارتا یک داره). مجردها این روز رو برای خودشان جشن میگیرند. صرفاً جهت اطلاع!
سلام
زمستان هفده
هواشناسی:
بَه بَه. هوا عالیست یک خُنکای گرم!
دیروز با وزش شدید باد شروع شد تقریبا تا ظهر سروصدا و هیاهو کرد بعد بارش باران. باز شروع پرسروصدا و رگباری بعدتر آرام.
نزدیک غروب دقایقی توقف بارش . همان وقت فرصت شد مسیر برگشت از منزل گرامی والدین رو پیادهروی کنم. البته کلاه کاملا روی پیشانی و سر در گریبان.
شب که رسید باران و برف با هم میبارید و بعدتر تنها برف آرام و درشت.
تقریبا هر چندوقت میرفتم سراغ دما ببینم حال طبیعت چگونه است. تب دارد؟ از 11 درجه صبح رسید به 1 درجه شب.
امــــروز پنجشنبه . برف فقط روی درختان و لبه دیوار باقیست. کف حیاط و زمین باغچه آب شده. بهار در راه است. زمین گرم است.
بحث روز:
گویا این خانواده کرونا سالهای قبل هم فراگیر شده بوده بود! من که نه شاغلم نه کاری خارج منزل دارم. بیشتر! در امانم. البته برای خرید روزانه یا دیدار گرامی والدین، دستکش بدست خارج میشوم. (البته دستکشم نخی است وقت برگشت میشویم) شکر خدا، گلبهار شهر خلوتی است شاید سمت مجتمعهای تجاری و بازار، تجمع! ببینی که آنجا هم میشود با فاصله چندمتری از دیگران عبور کرد. این چندروز کمتر، سراغ عابربانک رفتم. کمتر در صف نانوایی ایستادم. وقت خرید سبزی و میوه هم مثل قبل خریدها ضدعفونی میشود. بیشتر شستن دستهایم وقت برگشت از بیرون یا ورود به منزل گرامی والدین است. همین.
ماسک هم نداریم. با شال گردن، بینی و دهانم را میپوشانم البته بیشتر برای حفظ از بادِ سرد و سرماخوردگی است. وگرنه با فرد مشکوک برخورد نداشتم. کلهم سرفه کن و عطسه زن ندیدم!
البته خودم گاهی عطسه میزنم دوتا دوتا پشت سرهم. بعدش یک الحمدالله میگویم. خب طبیبان گفتهاند: عطسه، سگ نگهبان بدن است.
(راستی آن آلرژی حوصلهبَر! کنترل شد تنها با یک تجویز درست. فقط یک پاف از قطره رستانکس داخل هر سوراخ بینی. طبق توصیه خانم پزشک از این اسپری بینی همیشه همراه دارم هروقت نیاز بود استفاده میکنم. خداییش از شر عطسههای پیاپی صبح و شب بلافاصله آبریزش بینی، پوسته شدن و قرمزی دماغ! خلاص شدم.)
ما فقط چند تغییر در تغذیه داشتیم.
گرامی والدین، بیشتر دارچین و هل و زنجبیل استفاده میکنند. زردچوبه هم همچنان یک پای ثابت آشپزی است. کدو حلوایی و اسفناج و لبو هم مهمان سفره هفته ای که گذشت بید.
خبر تی وی هم فقط یکبار در روز پیگیر میشوم. نه برای کرونا (که به قدر کفایت پیامک میرسد از V.Behdasht با کلی توصیه و راهکار. گوشی من دو سیم کارته است و دوبله توصیه میرسد)
خبرها رو بیشتر برای امور جاری می شنوم . خب باید بدانم اتمام تعطیلیها چه زمانی است. با مدرسه و دانشگاه کاری ندارم، کتابخانه کی باز میشود؟ درست موعد برگشت کتابهایم تعطیل شد و من بی کتاب!
خب از فراغت بدون کتاب، برای تماشای فیلم بهره میبریم و البته مرتبکاری و دورریزیهای سالانه هم همچنان ادامه دارد آرام و سرصبر.
امشب لیلهالرغائب است. اولین ماه رجب. شب دعا و برآوردن خواسته ها. بَه بَه
کرونا از شما دور باد صلوات.
سلام
زمستان هفده
هواشناسی:
بَه بَه. هوا عالیست یک خُنکای گرم!
دیروز با وزش شدید باد شروع شد تقریبا تا ظهر سروصدا و هیاهو کرد بعد بارش باران. باز شروع پرسروصدا و رگباری بعدتر آرام.
نزدیک غروب دقایقی توقف بارش . همان وقت فرصت شد مسیر برگشت از منزل گرامی والدین رو پیادهروی کنم. البته کلاه کاملا روی پیشانی و سر در گریبان.
شب که رسید باران و برف با هم میبارید و بعدتر تنها برف آرام و درشت.
ادامه مطلب
سلام
بهار سه
شنیدین میگن تا سه نشه بازی نشه؟!
همینجور نشسته بودم و به سال پیش رو فکر میکردم و آخر سال و 29 اسفند که قَرنی تمام میشود و .
متوجه شدم جزو کسانی هستم که تا این سن! دو بار شاهد تغییر قرن بودم. آب هم از آب تکان نخورده.
خب الان به تاریخ قمری، سال 1441 هستیم. یعنی وقتی نینی بودم جهان وارد قرن پانزدهم شد و منم در این دنیا بودم.
20 سال پیش هم دوباره قرنی جدید آغاز شد به تقویم میلادی 2020 و باز من، حی و حاضر بودم.
و
امسال به تقویم شمسی، آخرین سال قرن است. 1399
به شرط حیات! شاهد ورود به قَـرنی جدید خواهیم بود ان شاءالله
تا سه نشه بازی نشه ( خبری خوش در راه مانده یا چی؟)
سلام
بهار چهار
امروز صبح متوجه این چالش چارلی شدم. از اون موقع تا الان! دور خونه میچرخم برای یافتن زردها
از اشپزخانه و کابینتها شروع شد تا اتاقها و کمد لباس و انباری و .
یک چندتایی چیز زرد یافتم حاصلش شد اینا
کی بود می گفت زیر باران بی چتر باید رفت؟ گوش نکنید تازه مرده داغ بوده نمی فهمیده. والا
لیموترش رو تازه باید خورد ولی، گران است خیلی
پس همردیف چای کیسهای در چند وعده استفاده شود هم، اثربخش است.
سر بطری عرق نعنا. بدون توضیح!
آها یادم آمد نبات داغ نعنا، میشوره میبره پرخوریها رو
این تراش آشپزخانه است. خیار و هویج رو خوشگل پوست میگیره. سالاد بیشتر بخورید با کشمش و مغز گردو بهترتر
.
چون امــــروز کلُّهم برفی بود یه آسمانِ تکرنگِ خاکستریِ روشن! داشتیم بدون ابر مشهود
پس آسمانِ صبح و ابرها انشاءالله روزی دیگر
بروم سراغ ردیفهای بعدی
سلام
بهار چهار
امروز صبح متوجه این چالش چارلی شدم. از اون موقع تا الان! دور خونه میچرخم برای یافتن زردها
از اشپزخانه و کابینتها شروع شد تا اتاقها و کمد لباس و انباری و .
یک چندتایی چیز زرد یافتم حاصلش شد این
یک
لیموترش رو تازه باید خورد ولی، گران است خیلی
پس همردیف چای کیسهای در چند وعده استفاده شود هم، اثربخش است.
دو
این روزهای بهاری! ابری است آسمان تمام وقت
پنج
پایین چپ یه کله ابر هست که معلوم نیست هورت می کشد یا فوت می کند؟
نه
قاشق چنگال های سنگین! دوران کودکی
ادامه مطلب
سلام
بهارپنج
تابستانِ پارسال، وقتی صفحه اینترنت بانک مسکن رو باز کردم متوجه یک اطلاعیه شدم - ثبت نام سجام-
بعدتر وقت حضور در بانک برای جابجایی پول، کارمند مربوطه تاکید کرد برای استفاده از اوراق حساب ممتاز –خریدوفروش- حتما ثبت نام کنم. مردادماه بود که اینترنتی اقدام کردم (به گمانم یه ده هزار تومان وجه رایج مملکتی هم هزینه ثبتنام اولیه شد). تا نیمه مراحل رو رفتم، تایید استعلام و کدپیگیری.
مرحله بعدی مراجعه به مرکز احراز هویت بود که مراکز معرفی شده دور از دسترسم بود و آن کارمند مربوطه هم گفت فعلا همان کد کفایت میکند!
تا امسال بهار! حرف سرمایهگذاری شد که دوستی پرسید کدبورسی داری؟ و اینجا بود که وفهمیدم لازم است کار نیمه را تمام کنم.
خوشبختانه الان در شهرنزدیک! یک دفترپیشخوان جزو لیست مراکز معتبر احراز هویت قرار گرفته. امروز صبح، تماس گرفتم محض اطلاع از چند و چون کار و پرسیدن نشانی دقیقتر که متوجه شدم آی ببم جان! گویا خیلیها همین روزها نیازمند کدبورسی شدند .
فعلا شماره تلفن گرفتند و در نوبت قرار گرفتم! هفته بعد تماس خواهند گرفت و وقت تعیین خواهند کرد برای حضور و احراز هویت و ان شاءالله تایید سهامداری در سجام
تا بعد ببینم این دوست! چه خوابی برایم دیده
* عنوان پست صرفا تبلیغاتی است. شستا خبرساز شده امـــــروز در بورس گویا
سلام
بهار چهار
امروز صبح متوجه این چالش چارلی شدم. از اون موقع تا الان! دور خونه میچرخم برای یافتن زردها
از اشپزخانه و کابینتها شروع شد تا اتاقها و کمد لباس و انباری و .
یک چندتایی چیز زرد یافتم حاصلش شد این
یک
لیموترش رو تازه باید خورد ولی، گران است خیلی
پس همردیف چای کیسهای در چند وعده استفاده شود هم، اثربخش است.
دو
این روزهای بهاری! ابری است آسمان تمام وقت
پنج
پایین چپ یه کله ابر هست که معلوم نیست هورت می کشد یا فوت می کند؟
هشت
بفرمایید چای لیمو (مدیونید فکر کنید این لیمو همان لیموست ها)
نه
قاشق چنگال های سنگین! دوران کودکی
ادامه مطلب
سلام
بهارپنج
تابستانِ پارسال، وقتی صفحه اینترنت بانک مسکن رو باز کردم متوجه یک اطلاعیه شدم - ثبت نام سجام-
بعدتر وقت حضور در بانک برای جابجایی پول، کارمند مربوطه تاکید کرد برای استفاده از اوراق حساب سپرده ممتاز –خریدوفروش- حتما ثبت نام کنم. مردادماه بود که اینترنتی اقدام کردم (به گمانم یه ده هزار تومان وجه رایج مملکتی هم هزینه ثبتنام اولیه شد). تا نیمه مراحل رو رفتم، تایید استعلام و کدپیگیری.
مرحله بعدی مراجعه به مرکز احراز هویت بود که مراکز معرفی شده دور از دسترسم بود و آن کارمند مربوطه هم گفت فعلا همان کد کفایت میکند!
تا امسال بهار! حرف سرمایهگذاری شد که دوستی پرسید کدبورسی داری؟ و اینجا بود که وفهمیدم لازم است کار نیمه را تمام کنم.
خوشبختانه الان در شهرنزدیک! یک دفترپیشخوان جزو لیست مراکز معتبر احراز هویت قرار گرفته. امروز صبح، تماس گرفتم محض اطلاع از چند و چون کار و پرسیدن نشانی دقیقتر که متوجه شدم آی ببم جان! گویا خیلیها همین روزها نیازمند کدبورسی شدند .
فعلا شماره تلفن گرفتند و در نوبت قرار گرفتم! هفته بعد تماس خواهند گرفت و وقت تعیین خواهند کرد برای حضور و احراز هویت و ان شاءالله تایید سهامداری در سجام
تا بعد ببینم این دوست! چه خوابی برایم دیده
* عنوان پست صرفا تبلیغاتی است. شستا خبرساز شده امـــــروز در بورس گویا
بهار هفت
سلام
سحرِامــــروز، وقت اینستاگردی! شنیدم که یکی از دوستان وبلاگیام، دیگر بین ما نیست.
فریده شفایی! یک سبد زندگی را گذاشت و رفت.
وااای. الان باز دلم سوخت و دوباره اشکم درآمد.
.
.
عجیب عادت میکنیم به این دوستان ندیده وبلاگستان
روحش شاد.
راحت و ساده مینوشت
" نمیدونید چه لذتی داره وقتی گوشی قدیمی زغالی رو می اندازی ته کیفت و میری تو پارک و چشم میدوزی به گلها و دل میدی به آسمون و دار ودرخت و فقط تماشا می کنی و تماشا . برات مهم نیست که کی الان پیامی داده یا نداده؟ گروه چه خبر؟ اینستا چه خبر؟ آی دلار گرون شد . آی ترامپ چی گفت. آی اینطور پیش بره اینطور بدبخت خواهیم شد اونطور پیش بره اونطور بدبخت خواهیم شد بسه. بخدا که گاهی واقعا باید آتش بس بدیم به خودمون و کمی دور از اینهمه آتش بایستیم. گاهی باید پرچمی سفیدی به اهتزاز در آورد و به دل و روح آرامشی داد. گاهی باید کنار کشید و کمی زندگی کرد. اردیبهشت97"
و
+طناز بود. در پروفایلش نوشته بود
زن خوبی ام. خودم خودمو قبول دارم و همین کافیه (لطفا با لحن لجبازانه بخونش)
متولد 1345 – تبریز- متاهل
اغلب به تصاویر انتخابی وبلاگش غبطه میخوردم. زیبا و خواستنی
و
از آخرین نوشتههایش
" همیشه گفته ام که امید باید آخرین چیزی باشه که می میرد و خیال دارم تا زنده ام زندگی بکنم نمیشه که قبل از مرگم بمیرم. اتفاقا اگه این ته مونده ی زندگی منه باید لذت همون ته دیگ رو ازش ببرم. باید همچین چمباتمه بزنم و انگشت اشاره ام رو بکشم دور در و دیوار زندگی و با لذت نوش جانش بکنم.
زنده باد زندگی. زنده باد امید. زنده باد مهربانی. زنده باد هرچی که رنگ زندگی رو قشنگ و قشنگ تر می کنه."
.
.
لطفا سوره فاتحه مع الصلوات
اللّهم صل علی محمّد و آل محمّد و عجل فرجهم
سلام
بهار شش
گذرنامه ندارم یعنی به فکرشم نیستم
نه که مخالفِ بسیار سفر باید کرد تا پخته شود خامی باشم، نه.
منتهی ایران رو سرزمین پـهنـاور با ملتهای گوناگون میبینم که تا آخر عمر میتواند برای سفرها و پختگی! مناسبم باشد (به شرط پول و سلامت البته)
برای سرزمینهای دووور هم خدا برکت بدهد به این دنیای مجازی قبلتر گفته بودم سفرنامهها رو دوست دارم منتهی علاوه بر فرمایشات مسافران چندروزه! بسی مشتاق شنیدن نظرات ساکنین بلاد غیر! هستم.
شکر خدا، تا دلت بخواهد دوستان هم سن و سال یافت میشوند که سالهاست خارج نشینند. دوستانی باهوش و طناز و دست به قلم! من جمله، مریم که بیش از 10 سال در ژاپن زندگی کرد و اکنون احتمالا ساکن غرب است. ( خب چندسال پیش! در آخرین پست وبلاگش، خبر داد برای در یکی از دانشگاههای اروپا پذیرفته شده)
حالا که کتابخانه ها تعطیل شدند و ناچار به خواندن از نوع دیگر! هستم ترجیح میدهم مطالب دلخواهم را مرور کنم. یکی از آن خواندنیها مرور همین وبلاگ "سالهای دور از خانه" است.
جملاتش نیاز به ویراستاری ندارد. توضیحاتش بدون حاشیه و صادقانه است و کلهم لذت می برم دوباره بخوانم ماجراهای خوابگاه چندملیتی و کار تدریس با کودکان چشم بادامی و مراسم ژاپنی و . شیطنتهایش هم به جاست هرچند با برخی از باورهای من تضاد داشت.
پیشنهادنوشت
نخست: گپ و گفت من با این دوست ندیده ( سوشی.ربات.کیمونو )
بعد: کلامی چند در باب زندگی در ژاپن – مربوط به سال 1392
سلام
بهار هشت
هفته پیش فیلم زیبای آگهی ترحیم رو تماشا کردم. خوشم آمد. دیر روشن کرده بودم یه ده دقیقهای از زمان پخش! گذشته بود. امروز فراغتی دست داد رفتم تلوبیون تا از ابتدا ببینم.
خوب شد که اولش رو ندیده بودم! ده دقیقه ابتدایی،چندان جالب یا تشویق کننده برای ادامه دیدن نیست خوو
هریت، تاجری بازنشسته است. تاجری موفق ولی نه چندان محبوب. چطور متوجه میشود که مدت کمی از عمرش باقی مانده؟ بماند!
بااینحال، رومهنگار جوانی را استخدام میکند تا برایش آگهی ترحیم بنویسد. (همان خبر مرگ در رومه با درج چکیده زندگینامه متوفی) هریت میخواهد چیزهای دلخواهش نوشته شود، اما.
به شدت حسودیام شد. زندگی پر از تلاش رضایت ثروت
شایدم تلاش ثروت رضایت
زنِ مسنِ این فیلم برای من، شبیه داستان "مادربزرگ سلام میرساند و میگوید متاسف است" بود.
مادربزرگ 77ساله داستان هم، زنی بوده ماجراجو و مبارز که در آن دوره موفق به گذراندن دوره پزشکی شد و بعدها شد یک جراح موفق و مشهور. منتهی روایت داستان چیز دیگری است.
به مادربزرگ آن داستان هم حسودیام شد.
همین
سلام
نخست: همطاف از نعمت وجود گرامیوالدین برخوردار است.
سالمندی مزایایی دارد و معایبی
یکی از مزایاهایش همین کفاره ندادن روزهخواری است. امروز متوجه شدم (در تماسی که با دفتر امام جمعه شهر داشتم) والدین عزیز که بابت کهولتِ سن، روزه نگرفتند نیازی به پرداخت کفاره هم ندارند. بَهبَه
بعد: ارجمندبابا، آخر هفته از کمردرد، شاکی بودند و خواستند برویم دکتر. دُرست قبل از تعطیلاتِعیدِفطر، پنجشنبه شب.
پزشکِ خوش انصاف هم برای ایشان مسکن تجویز فرمود. باکلوفن25 + ناپروکسن500 و
دردسر ما شروع شد.
شرح و تفضیل دارد ها
همان شب درد ساکت شد ولی فرداروزش! خوابآلودگی و گیجی شروع شد. جمعه با یک داروخانه شبانهروزی تماس گرفتم و قرارشد به جای دو بار در روز (هر12ساعت یک قرص) به همان یک بار در روز قناعت کنیم.
روز شنبه فقط بعد از ناهار، مسکنها! رو خوردند. ولی حواسپرتی و در ادامه روانپریشی به دنبال داشت. برخلاف روز قبل که اغلب خواب بودند حالا بیخواب شده بودند.
اذیت شدیم و نگران.
خب اینکه ندانی چطور بروی دستشویی! ترسناک است.
یا مبهوت ندانی با استکان چای چه کنی!
یا یک خاطره و ماجرا رو از زمانهای جوانی تعریف کنی و بیش از نیمساعت مرتب تکرار کنی و تکرار کنی.
شب را بیدارخواب گذراندیم و فرداصبح پزشک آوردیم بالای سرشان.
( با اورژانس 115 تماس گرفته بودم ولی چون تستقند و فشارخون هیچکدام بالا یا پایین نبود اپراتور پیشنهاد داد ابتدا یه پزشک از نزدیک ویزیت کند)
پزشکِ جوان هم پس از شرح حال و معاینه fast. خواست از 115 کمک بگیریم!
اعزام به بیمارستانِ نزدیک و نوارقلب و آزمایش خون، وصل سرم و درانتها توصیه پزشک اورژانس برای سیتی اسکن مغز
در نتیجه خروج از بیمارستان چناران و رفتن به بیمارستانی در مشهد
پزشک متخصص که روز تعطیل حضور نداشت! دوباره نوارقلب و آزمایش خون بعد سی تی اسکن و .
بیش از سه ساعت زمان برد تا جواب آزمایش آماده شود در همان زمان
آنقدر که رزیدنتهای گوناگون شرح حال دادم خودم عصبی شده بودم. خداروشکر سیتی هم مشکلی نشان نداد
پزشک مغزواعصاب (بدون قطعیت) دو علت را پررنگ کرد: عفونتداخلی با افزایش شیمی خون! یا شروع آایمر!
تا جناب پرستار، نوبت ویزیت متخصص داخلی را یک ساعت بعد اعلام کرد. با رضایت خودمان، بابا را ترخیص کردیم.
(بماند که نیم ساعتی هم حسابدارِ ریزنقشِ خونسردِ اورژانس! ما را معطل کرد. پس از تسویه حساب و جداسازی انژیوکت برگشتیم گلبهار)
،
ارجمند بابا در مسیر برگشت همچنان روان پریش بود. یک ذوق زدگی با تماشای بلوارها و ساختمانها و تکرار حرفهای پرت و پلا و حرف و حرف
گویا رفته بودیم هواخوری و کلی دیدنی و شنیدنی داشتند برای تعریف.
غروب پس از خوردن یک پیاله فالوده سیب، قرص خوابشان را دادیم بلکه بخوابند. یک ساعت زمان برد تااا به خواب بروند تااینکه
سحر روز دوشنبه حوالی 4صبح ارجمندبابا، با تمام شدن تعطیلات، سرعقل آمد!
طبق روال رفتند دستشویی
وضو گرفتند و نماز و قرائت قرآن و خوردن ناشتایی با نان اضافه البته
(انگار نه انگار که دوسه شبانه روز گرامی مادر و من، زا به راه شده بودیم)
.
هفته قبل ارجمند بابا برای آزمایش دورهای خون اقدام کرده و جوابش آماده بود. بعدازظهردوشنبه، طبق وقت قبلی رفتیم متخصص داخلی شهر! که پس از شنیدن ماوقع و دیدن آزمایش خون قبل و بعد از تجویز مُسکنها
معلوم شد تجویز باکلوفن 25 یا تزریق فلان مُسکن باتوجه به شرایط سنی و سابقه مصرف دارویی ارجمندبابا اشتباه بوده
و روی کلیه ها به جِد تاثیر گذاشته.
دارویی تجویز نشد جز ویتامین دِ ثِ و استفاده از ژل دیکلوفناک برای کاهش کمردرد بعلاوه یک قرص برای آرامش بیشتر و خواب بهتر شبانه
تا ده روز بعد و آزمایش مجدد بعضی فاکتورها
در حاشیه: خداییش بخش اورژانش نوعی بینظمی منظم یا نظم در بینظمی جریان داشت.
شیفت عوض میشد. جواب آزمایشات میرسید. بیمار برای سیتی فراخوانده میشد. کف طی زده میشد. تزریق یا سرم وصل میشد. ولی کسی با خود بیمار کاری نداشت!
رو به ظهر شلوغ شد. سر و صدا و بغض و ناله. همراهان همگی منتظر و پریشان
کادرپزشکی! فقط طبق لیست عمل میکرد. بدون توجه به ازدحام یا تراکم بیمار!
پذیرش ورود
خدمات اولیه : نوار قلب فشارخون تست قند تیک
معاینه پزشک اورژانس تیک
خونگیری تیک
سی تی تیک
پزشک مغزو اعصاب تیک
داخلی انصراف
ترخیص خروج
درباره این سایت