سلام

پاییز بیست

 

نخست:

مرگ که صدایش بلند شود هرکسی به تعجیل می‌افتد. یکی می‌افتد به عبادت و نماز و روزه قضا. یکی برای این که بعد از خودش در کش واکش ارثیه حق و ناحقی نشود وصیت می‌کند. یکی دیگر برای اینکه حلالیت بطلبد و از مردم رضایت بگیرد به تکاپو می‌افتد. یکی هم برای اینکه به عشق و حالش، که به خاطر دویدن‌های بی‌حاصل فرصتی برایشان نداشته، برسد می‌زند به بی خیالی و هرچه را جمع کرده می‌خورد و می‌نوشد و. همه‌اش به این برمی‌گردد که چی برای آدم کمبودش بزرگ شده باشد

جملات بالا از رمان - وقت‌ِمعلوم - است.

معمایی بود یعنی دوست داشتی ادامه دهی تا متوجه شوی چی به چیست ولی آنچنانی نبود که توقع داشتم. (نه به میزان نامزد جایزه ادبی بودن و توصیه شده در یه برنامه کتابی!)

پرکشش بود ولی جذاب نه. جز همان معما گونه بودنش. داستان طوری بود که تشویق می‌شدی تا انتها ادامه دهی ولی.

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها